زن


هنوز در عمق رویایم زنی بی وقفه می بارد

برای کهنه درد خود،طناب دار می بافد

دلش از بغض و کین داغ است

لبش صد مهرِ بیداد است

برای از خودش گفتن،غم اش را قصد فریاد است

دلش قربانی ترس و تن اش صد آسمان دارد

خودش هم خوب می داند اسیر دست جلاد است

برای چشم خودگاهی در و دیوار می سازد

که شاید از دلش رَد شد،هر آنچه پشت دیوار است

سرش را پادگان هایی پر از سرباز می پایند

که شلیک و هدف باشد،هر آنچه دوست می دارد

برایش قصه می گفتند که شیرین است زن بودن

خودش این را نمی دانست که این قصه ،بد آهنگ است

نگاه سرد و بی جانش پی سردابه می گردد

برایش شعر آزادی صدای ضربه بر سنگ است

درون لحظه های او ، یکی قانون می بافد

شروع ذبح هر رویاست،چه غمگینانه می بازد