“دلتنگی” یکی از فجیع ترین بلایای “غیر طبیعی” است، اینگونه که هر صدا، تصویر, بو، مزه و حسی ممکن است انسان را “دچار ” کند:
امروز طبق معمول همه شنبه ها ماشین سخت تر گیر اومد ( قبلا فکر می کردم فقط همشهری های ما تو MIS و عزیزان شیرازی شنبه و پنجشنبه جمعه ها را به رسمیت نمیشناسند، ولی خو اینجا هم همینطوره)
خلاصه رفتنی به کلانتری کلی زیر آفتاب ایستادم تا ماشین گیر بیاد،برگشتنی اما بدتر شد!
همین که داشتم بر می گشتم چند تا دختر نوجوان همسن روژانو دیدم ، یادش افتادم،دیشبم هم بابام تو خوابم بود ،هم روژانو …
سعی کردم حواسمُ پرت کنم که دقیقا تو همین وضعیت سوار ماشین شدم و راننده چه ترانه ای گذاشت!
یعنی از این بهتر نمیتونست منفجرم کنه :
چشماتو وا کن و ببین
ببین که بابا اومده….
☆
و سپس در ذهن خودم:
Ne me dis pas adieu
Je vais fermer les yeux
Viens près de moi
Et prends-moi dans tes bras
Restons ensemble
Serre-moi fort
Tu vois il me semble que ma vie s’endort
Dis-moi “je t’aime”
با من وداع مکن!
چشمهایم را می بندم ، بیا نزدیکم و
و مرا در آغوشت بگیر..
بیا باهم بمانیم..
محکم بغلم کن
می بینی!؟
گمان می کنم که زندگی ام به خواب می رود…
بگو دوستت دارم”
☆
☆
قسمتی از ترانه ” یک داستان عاشقانه
Une histoire d’amour
Ne me dis pas adieu
Je vais fermer les yeux
Viens près de moi
Et prends-moi dans tes bras
Restons ensemble
Serre-moi fort
Tu vois il me semble que ma vie s’endort
Dis-moi “je t’aime”
ششم خرداد ۱۴۰۲