زندگینامه مبارزان آنارشیست جغرافیای ایران ( شماره ۲ )


من متولد ۱۳۸۱ هستم. پدر خود را ندیدم. ای کاش مادرم را هم نمی‌دیدم. برای یک دختر شهرستانی در ده سالگی زن شدن چیز عجیبی نیست. حداقل در اطراف ما اینگونه نیست. زن شدن یعنی تو را برای پولی در حد غذای ماهیانه کرایه بدهند.

بسیاری از کتابها را که می‌خواندم احساس میکردم نویسنده مرا می‌شناسد. تنها جای امن برایم کتابخانه شهر بود همان چند ساعت. جسمم را نفهمیدم و تا شانزده سالگی چندبار خودکشی کردم. بیشتر از بیست سالگی‌ام را نمی‌دیدم. خودم را نمیتوانستم تعریف کنم تا با مقالاتی که در خانه فامیل‌ام ریخته بودند با صفحه رفیق آنارشیستی آشنا شدم. از آن روز به بعد تمام دلخوشی‌ام مبارزه بوده و می‌دانم هزاران هزار دختر مثل من در ایران و افغانستان و مناطق جهان هستند که حتی تخیل و تصور آینده برایشان جرم محسوب می‌شود. وقتی شبها در خیابان میدویم و در کیفمان اسپری و کلیشه و تراکت داریم احساس زنده بودن میکنم. فراموش میکنم حتی دایی خودم مرا در آغوش کثیفش… فراموش میکنم مادرم نمی‌فهمید چه درد و بغضی را متحمل میشوم.

ما مبارزان آنارشیست وصیت‌های خودمان را نوشته‌ایم. نه اینکه چیزی برای بخشیدن داریم نه، برای اینکه بقیه‌ی رفقا بدانند تنها مجرایی که میتوان از آن آینده‌ای برای زنان و مردان متصور شد از نابودی ارتجاع مذهبی و فاشیسم و دیکتاتوری میگذرد. باید بجنگند. باید برخیزند. باید با هر توان و هر امکاناتی دشمن را به چالش بکشند.

پاینوشت : به دلایل امنیت رفقا، تغییراتی در متن داده شده است.

 

فهرست صفحات ما:
https://linktr.ee/asranarshism

با مبارزات ما همیاری کنید:
https://asranarshism.com/fa/%da%a9%d9%85%da%a9_%d9%85%d8%a7%d9%84%db%8c/