زندگینامه مبارزان آنارشیست جغرافیای ایران ( شماره ۳ )


همیشه در اقلیت بودم. زبانی، جنسی، جنسیتی، فکری، اتنیکی و… در حاشیۀ حاشیۀ به اصطلاح کشور به دنیا آمدن و رنگ آب و غذا ندیدن برایم تا زمان رفتن به استان‌های دیگر چیز معمولی بود. تجاوز آخوند فامیل به من برایم معنایی نداشت تا زمانی که به نوجوانی و جوانی رسیدم و فهمیدم چه بلایی سرم آمده. از راهنمایی کار می‌کردم و درس می‌خواندم تا همین الان که این را می‌نویسم هم همین است. از همان راهنمایی و دبیرستان به جرم این که خمینی را امام نمی‌گفتم و تشویق به قرآن‌سوزی می‌کردم مورد عنایت باتوم بودم. کتاب‌هایم را چاپ نکردند. در دانشگاه به لطف اطلاعات زجرکشم کردند تا مدرک بدهند بدون اینکه هیچ دمی به تله داده باشم و صرفاً برای همان دو بار در دوران نوجوانی…

چقدر زجر کشیدم در دوران مدرسه به خاطر اینکه گمان می‌کردم که مریضم که شیفتۀ همکلاسی‌ام هستم. زیربار فقر جامعه هرسال از همان نه، ده‌سالکی تا بیست‌وخردگی سالگی هر سال یکی دوتا از دوستانم خودکشی می‌کردند. از نوزده‌سالگی برای جلوگیری از حملات روان‌تنی مجبور به خوردن قرص‌های رنگارنگ شدم.
در همان دوران راهنمایی تا دبیرستان ذهنم خیلی مشغول آنارشیسم بود. نمی‌دانم چطور وقتی که اینترنت … را به کمک یک آشنا هک می‌کردیم و ازش استفاده می‌کردیم یک بار صفحۀ اتحادیه را دیدم. انگار رویا بود. هرچی بیشتر می‌خواندم بیشتر خودم را می‌دیدم. بیشتر می‌فهمیدم که چطور هنوز زنده‌ام و تمام بلایا را به زیبایی موشکافی تحلیل کرده بودند.

بجز خیابان که همواره برایم تلخ و شیرین‌ترین خاطرات را دارد. یکی از زیباترین خاطراتم اولین باری است که یک متنم را در سایت فدراسیون منتشر کردم. اشک در چشمانم بود و گمان می‌کردم الان که دیگر تنم توان درگیری خیابانی ندارد و به نوشتن رو آوردم شاید روزی یک نوجوان این‌ها را بخواند و خود را در این‌ها ببیند.

پاینوشت : به دلایل امنیت رفقا، تغییراتی در متن داده شده است.

 

فهرست صفحات ما:
https://linktr.ee/asranarshism

با مبارزات ما همیاری کنید:
https://asranarshism.com/fa/%da%a9%d9%85%da%a9_%d9%85%d8%a7%d9%84%db%8c/