در فرهنگ ایرانی،نه تنها برابری زن و مرد بی باور است بلکه این فرهنگ به شدت از زن ستیزیِ مستتر در آن لطمه می خورد و غالب بودن مرد به زن در هر سطح طبقاتی دیده می شود…
اگر به تاریخ و گذشته ای که به آن می بالیم سَری بزنیم به وضوح در
می یابیم که زن ستیزی در ادبیات مان هم ریشه دارد و شاعرانی که نام شان یزرگ تر از اندیشه شان بوده، زن را موجودی حقیر و فتنه انگیز می پنداشته اند.. برای مثال:
زن چو بیرون رود بزن سختش/ خودنمایی می کند بکن رختش
ور کند سرکشی هلاکش کن/آب رخ می برد،به خاکش کن
” اوحدی”
هر بلا کاندر جهان بینی عیان/باشد از شومی زن در هر مکان
“مولوی”
زن چیست نشانه گاه نیرنگ/درظاهرصلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهان است/ چون دوست شود بلای جان است
“نظامی گنجوی”
با این اوصاف، یک ایرانی همیشه مدعی فرهنگ و اخلاق است و اگر هم مسلمان باشد، شعارش درباره ی زن این است:
” بهشت زیر پای زنان و مادران است” و از طرفی دیگر بر همین مادران و زنان اسیدِ بی رحمی و رذالت می پاشند تا ثابت کنند ذاتِ حکومت دینی با زن ستیزی گره خورده است و به واقع زن ستیزی ایدئولوژی رسمی آن است…
زن ایرانی،از مرتبه ی زن خدایی،که آن را می توان در تمامِ پیکره ها و نقش های بازمانده ی سفالی، آهنی و مفرغی به عینه دید، به درجه ی حقارت و زن ستیزی سقوط کرده و این سقوط از زمانی آغاز گردید که دین،در جامعه نهادینه شد و
هرچه قدرت دین ها و دولت ها متمرکزتر می شود،وضعیت زنان سست تر و پست تر می گردد…
دین و دولت توامان با برهم زدنِ تعادل طبیعی میان مرد و زن،مرد را تندخو،خشن،آماده ی مزدوری،تجاوز و اسیدپاشی، می گرداند و زن را خانه نشین،مطیع،محصور در قید و بندهای زیستی- قبیله ای نگه می دارد…
اما زنانِ امروز از چنان آگاهی برخوردارند که جوابِ این سیلیِ ضد زن (اسیدپاشی) را با مشت می دهند…مقابل این حقارت سرِ تسلیم خم نمی کنند و با جنبش اعتراضی خود، جامعه را بر علیه دیکتاتوری بر می انگیزند…