اگر دولت بد است، پس تکلیف دولت‌های دموکراتیک غربی چیست؟


این پرسش، اغلب توسط براندازان و مخالفین سر سخت دول اشغالگر شرق بیان می شود، پرسشگر از جمهوری اسلامی ،روسیه، ،چین،افغانستان، لبنان، یمن،عراق و … گذشته،  و برای دفاع از ساختار دولتی،پناه بر غرب می‌برد!.
این پرسش، سطحی‌ترین برداشت از نقد آنارشیستی به دولت است چرا که مسئله ما نه فقط با دیکتاتوری‌ها، که با ذات دولت به‌مثابه ساختاری متمرکز، سلسله‌مراتبی و اقتدارگراست حتی اگر با رأی اکثریت توجیه شده باشد.

آنچه در دموکراسی‌های غربی رخ می‌دهد، نه نفی سلطه، بلکه توزیع حساب‌شده‌ی توهم مشارکت است. قدرت در این جوامع، در سطحی‌ترین لایه‌اش به مردم سپرده می‌شود: رأی بده، نظر بده، اما در نهایت فقط در محدوده‌ای که نظام سرمایه‌سالار و نظم قانونی‌اش تعیین می‌کند. تو هر چهار سال یک‌بار دعوت می‌شوی تا بین دو چهره‌ی متفاوت از یک ساختار واحد یکی را انتخاب کنی؛ اما نه قدرت انتخابِ خارج از آن ساختار را داری، و نه قدرت شکل دادن به قواعد بازی.

آیا این آزادی است؟
آیا حاکمیت مردم است، وقتی مرزها، ارتش، نظام مالیاتی، سیستم پلیس، رسانه‌های بزرگ و کنترل تولید همچنان در دست اقلیتی باقی مانده‌اند که نه انتخاب شده‌اند و نه پاسخ‌گو هستند؟

دموکراسی غربی، اگرچه در ظاهر با صندوق رأی مشروعیت می‌گیرد، در عمل چیزی جز ماشین اداری-نظامیِ تداوم سرمایه‌داری جهانی نیست. دولتی که در درون، انضباط را از طریق قانون، آموزش، و انباشت بدهی اعمال می‌کند، و در بیرون، با جنگ، تحریم، و مداخله نظامی از منافع شرکت‌هایش دفاع می‌کند.

این دولت‌ها، در بزنگاه‌های تاریخی، چهره واقعی خود را بارها نشان داده‌اند: از سرکوب معترضان زیست‌محیطی و جنبش‌های کارگری در داخل، تا کودتاهای نظامی و اشغال کشورهای دیگر در خارج.

آنارشیسم اما، نه برای اصلاح این ساختار، بلکه برای برچیدن آن شکل گرفته است. نه برای تن دادن به دموکراسی نمایندگی، بلکه برای ساختن نظمی بی‌نیاز از واسطه‌ها، اربابان منتخب، یا قوانین تحمیل‌شده. ما باور نداریم که قدرت را باید «عادلانه» توزیع کرد؛ ما باور داریم که قدرت باید زدوده شود.

آنچه به نام دولت در غرب وجود دارد، صرفاً شکل نرم‌تری از همان چیزی‌ست که در شرق با سرنیزه تحمیل می‌شود. خشونت، انقیاد، تملک ابزار تولید، کنترل مرزها و تحمیل نظم. فقط با بسته‌بندی رسانه‌ای، و با نخبگانی خوش‌لباس که به‌جای گلوله، با لایحه و سند و بخشنامه عمل می‌کنند.

آزادی، زمانی معنا دارد که انسان در سرنوشت خود، به شکلی مستقیم، برابر و همیارانه شریک باشد نه فقط در لحظه رأی، بلکه در هر روز و هر تصمیم.

آنچه امروز در غرب می‌گذرد، سلطه‌ای‌ست که از اجماع تغذیه می‌کند، نه از دیکتاتوری؛ سلطه‌ای با چهره لبخند، اما با ماهیتی همچنان خصمانه نسبت به انسانِ آزاد.

پس نه، دموکراسی غربی، پاسخ نقد ما نیست؛ خودِ مسأله است با ظاهری متفاوت.

نویسنده:‌ ……+