اخراج افغانستانیها؛ تخلیه روانی یک جامعه ناتوان
در دل وضعیتهای جنگی، تخاصم، و بحرانهای بزرگ، روانشناسی اجتماعی یک ملت نهتنها دگرگون میشود، بلکه چهرهی واقعی ساختارهای نابرابر و مناسبات قدرت در جامعه را نیز آشکار میکند. جنگها، مخصوصاً برای مردم فاقد عاملیت سیاسی و ابزار تغییر، تنها یک پیام دارند: بیچاره بودن و بیچاره ماندن.
در ایران، آنجایی که مردم سالهاست از حق مشارکت واقعی در تصمیمات کلان، انتخاب سرنوشت سیاسی، و حتی امید به تغییر پایدار محروم بودهاند، ورود به وضعیتهای بحرانی مانند جنگ، تنها بر زخمهای عمیق روانی و جمعی آنها میافزاید. دست انسان ایرانیِ بیرونمانده از مناسبات قدرت از هر نوع رایورزی و کنش جمعی کوتاه شده است. در این شرایط، افراد یا به روایتهای غالب جهانی پناه میبرند و ناگهان تبدیل به سوپرملیگرا یا دلباختهی عمو ترامپ میشوند، یا راهی برای تخلیهی روانی-هیجانی خود میجویند.
و اینجاست که نگاهها به سوی «دیگری» معطوف میشود؛ دیگریای که تفاوت دارد، قابل تمایز است، و میتوان او را مسبب همهی رنجها و ناکامیها تصور کرد. افغانستانیها، بهعنوان گروهی مهاجر، با ظاهری، زبانی، و پیشینهای متفاوت، بدل به هدف این تخلیهی روانی میشوند. در غیاب دشمن واقعی و امکان تحلیل ساختارهای ظلم و فقر، تخاصم متوجه آنان میشود؛ بهویژه زمانیکه خود دولت، رسانه، و نهادهای رسمی هم بر طبل این دیگرسازی میکوبند.
اخراج افغانستانیها تنها یک «اقدام امنیتی» یا «تنظیم بازار کار» نیست. این یک مناسک جمعی تخلیهی هیجان، خشونت، و درماندگیست. نوعی پرتاب بیقدرتی یک ملت بر پیکر گروهی دیگر که خود، همواره قربانی خشونت بوده است.
در واقع، این کنش نه از موضع قدرت، بلکه از دل یک وضعیت ناتوانی اجتماعی-سیاسی میجوشد. مردمی که نه میتوانند سرنوشت خود را تغییر دهند، نه صدای اعتراضیشان شنیده میشود، و نه در برابر محرومیتهای ساختاری، افقی برای رهایی دارند، دست به اعمالی میزنند که خود محصول همین سرکوبهای طولانیاند.
اخراج افغانستانیها، بازتاب ساختار معیوبیست که در آن انسانهای بیقدرت، برای بقا، خشم خود را نه بر سازوکار قدرت، که بر فقیرتر، بیصداتر، و بیپناهتر از خود تخلیه میکنند. و این شاید یکی از تلخترین اشکال بیعدالتی و خشونت نمادین در جوامع اقتدارگرا باشد.
نویسنده: راوی