«ایگوییسم چیست؟ دفاعی از خویش، علیه فانتومها و زنجیرهای مقدس!
بررسی فلسفه ماکس اشتیرنر و چرایی ضرورت آن»
وقتی نام «ایگو» یا «خویشتن» را میشنوی، احتمالا تصاویری از خودپرستان نرگسصفت، روانشناسان زرد، یا کپشنهای اینستاگرامی به ذهنت میآید.
شاید هم جملاتی مثل:
«ایگو بد است»،
«خود را فدای جمع کن»
«تو باید بخشی از یک کل باشی»
و از این نوع خزعبلات به خورد حافظه بلند مدت بخت برگشته ات داده باشی.
اما صبر کن! اینجا از ایگوییسمی حرف میزنیم که با آن کلیشهها زمین تا آسمان تفاوت دارد؛ ایگوییسمی که آتش میزند بر تمام «ایسم ها»، حتی بر خودش!
اینجا، صحبت از ماکس اشتیرنر است؛ کسی که نه به خاطر حزب و طبقه و پرچم، و نه حتی به خاطر آزادی، بلکه فقط به خاطر «خود» میاندیشید.
از روی خودخواهی بیمارگونه قلم نزد، بلکه از روی خودآگاهی رهاییبخش کاغذ را نواخت.
اشتیرنر، آن آنارشیستیست که از همان ابتدا با پتک فلسفیاش، بتهای ذهنی ما را خرد میکند: «انسان»، «ملت»، «دولت»، «اخلاق»، «انقلاب(در معانی ارتدوکس خود)»، «عدالت»… همهشان فانتوماند؛ شبحاند؛ هیولاهایی ساختهشده برای کنترل تو.
او این سوال را در ذهن ما پرت می کند: ایگو چیست؟ و چرا باید از آن دفاع کرد؟
در فلسفه اشتیرنر، «ایگو» یعنی منِ منحصربهفرد، یعنی فردی که نه در قالب اخلاق جا میگیرد، نه در دین می گنجد، نه در دولت پای می نهد و نه در هیچ ایدئولوژی مقدس.
ایگو یعنی موجودی که خودش را تنها معیار میداند؛
این دانش روی نخوت نیست بلکه از روی صداقت است.
بهزبان ساده: ایگو، همان است که قبل از آنکه “شهروند” باشی، “کارگر” باشی، “انقلابی”یا “فدایی فلان بهمان”یا اصلا “انسان نوعی”باشی، درونت حضور دارد: تویِ بیپرده، لخت و برهنه، بیزنجیر، بیقید.
و ایگوییسم، فلسفهایست که به تو اجازه میدهد با بلندگو فریاد کنی:
«من بهخاطر خودم زندگی میکنم. نه برای نجات بشریت و برای افتخار خانواده، و نه حتی برای رضایت حزب یا امام یا پرچم.»
اشتیرنر علیه اخلاق و علیه دولت و علیه همه چیز است!.
اشتیرنر دولت را با تمام کابینه هایش تفی بر کف توالت های عمومی می داند.
او میگوید: تو فقط وقتی آزاد میشوی که هیچ چیزی را «مقدس» ندانی ” حتی آزادی را”.
آزادی هم اگر به بت تبدیل شود، زنجیر است.
انقلاب هم اگر به نام «مردم» و «کارگران» تو را مجبور به اطاعت کند، همان دیکتاتوری قبلیست با لباس دیگر.
اخلاق هم اگر تو را شرمنده «خودت» کند، تو را از خودت دزدیده است.
اشتیرنر به جای جامعهای مبتنی بر قراردادهای اجباری، از مفهومی حرف میزند به نام:
“اتحادیهی خودخواهان” (Union of Egoists)
یعنی رابطهای بر اساس اراده فردی، لذت متقابل، و ماندگاری تا زمانی که برای افراد مفید است.
ازدواج مقدس و قرارداد اجتماعی و وظیفه به ملت در کار نیست؛ فقط من و تو، تا وقتی میخواهیم.
ایگوییسم در برابر چپهای کلیشهای و راستهای مذهبی بود و هست و خواهد بود
اگر راستها هم تو را مجبور میکنند «در راه خدا» خودت را قربانی کنی ،و چپهای کلاسیک(مثلا لنینیسم) تو را مجبور میکنند «در راه خلق» از خودت بگذری
ایگوییسم میگوید:
«مرگ بر خدا و خلق؛ فقط خودم.»
تو مرکز جهان خویشی، و هر وقت بخواهی به دیگری “میپیوندی”🫂، هر وقت نخواهی از او میگُسَلی🚶.
این کار از روی تنفر نبوده، بلکه از روی حق مسلم خودت برای تعیین سرنوشتات است.
حال دریافتید که چرا امروز، بیش از هر زمان، به اشتیرنر نیاز داریم؟
زیرا امروز بیش از هر زمان، همه میخواهند تو را از خودت جدا کنند:
سیستم آموزشیات(مخصوصا اگر از نوع کثافت دینی باشد)، تو را به یک مهره بینام در کارخانه تبدیل میکند.
رسانه، تو را با «ترندها» میسازد و از تو یک «مصرفکننده ایدهآل» میسازد.
ایدئولوژیها تو را مجبور میکنند برای هدفهایشان بمیری.
اما اشتیرنر به ما یاد میدهد که تنها راه زندگی، زندگی برای خود است.
و تنها راه آزادی، پاره کردن تمام قراردادهای مقدس و شبحهای ساختهشده در ذهن ماست.
او پیامآور «خویشخواهی آگاهانه» است؛ نه خودپرستی کور.
زیرا ایگوییسم، نه نفی دیگران، بلکه اثبات خود است.
ایگوییسم، انزوا نیست؛ انتخاب است.
انکار همبستگی نیست؛ حذف اجبار است.
نه دعوت به بیتفاوتی، بلکه فراخوانی به زندگی اصیل، بدون فرمان و اطاعت.
در جهانی پر از فانتومهای مقدس، تنها کسی آزاد است که بتواند با صدای بلند بگوید:
«من هستم، و من خود را مالک خویش میدانم.»
همین، و نه کمتر.
Rebellion(m.n)