تحلیلی تاریخی، فلسفی و جامعهشناختی از ضرورت و امکانپذیری انقلاب بیفرمان در جغرافیای ایران
نوشته: ب.ب
مقدمه : هرجا دولتها سنگینتر، شکافهای اجتماعی عمیقتر، و آزادیها محدودتر شدهاند، تاریخ نشان داده که زمین زیر پای قدرت، ترک میخورد. جغرافیای سیاسی ایران امروز، بیش از هر زمان دیگری، آمادگی پذیرش یک انقلاب بیفرمان را دارد؛ نه از سر آرمانگرایی، بلکه از دل واقعیت تلخی که مردم این سرزمین، هر روز با گوشت و استخوان لمس میکنند.
در این مقاله، تلاش میکنم با نگاهی تاریخی، فلسفی، جامعهشناسی و تجربی، نشان دهم که چرا آنارشیسم نهتنها در ایران ممکن است، بلکه در بسیاری جهات، تنها آلترناتیو واقعی برای شکستن چرخه قدرت، فساد و استثمار در این جغرافیاست.
تاریخ ایران: از فرمانپذیری تا مقاومت بیسازمان
تاریخ ایران، تاریخ پادشاهیها، خلافتها، و دولتهای متمرکز است؛ اما همزمان، سرشار از مقاومتهایی است که ساختارمند نبودهاند، اما پرقدرت، خودجوش و بیسازمان بودند. از قیامهای روستایی مزدک تا جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچکخان، ما همیشه نمونههایی داشتهایم از شورشهایی که نه برای گرفتن قدرت، بلکه برای واگذار نکردن قدرت به هیچکس دیگر صورت گرفتهاند.
هرچند این جنبشها اغلب با شکست مواجه شدند، اما مهمتر از نتیجه، تجربه تاریخی آنهاست: جامعه ایران، در شرایطی خاص، ظرفیت شورشهایی را داشته که ساختار فرماندهی کلاسیک را نمیپذیرفته. آنچه کم بوده، نه انگیزه، بلکه سازماندهی افقی و همبستگی پایدار بوده است؛ چیزی که امروز، با ابزارهایی چون اینترنت، شبکههای غیرمتمرکز و ادبیات انتقادی آنارشیستی، در دسترستر ازهمیشه است.
جامعه ایران: انباشت بحران، فروپاشی اعتماد، آمادگی برای افقی شدن
جامعه ایران، دهههاست که با انباشت بحرانهای سیاسی، اقتصادی، زیستمحیطی، قومی، جنسیتی و نسلی مواجه است. اما آنچه اکنون این وضعیت را خاص میکند، فروپاشی سراسری اعتماد اجتماعی به هر شکل از قدرت متمرکز است:
اعتماد به اصلاحطلبان: از بین رفته
اعتماد به سلطنتطلبان: مبتنی بر نوستالژی پوسیده
اعتماد به اپوزیسیون کلاسیک: فرقهای و بیپایه
اعتماد به دولت و حاکمیت رسمی: در قهقرای تاریخی
در چنین فضایی، ایدههایی چون خودسازماندهی محلی، شوراهای مستقل مردمی، حمایت متقابل، و لغو مالکیت متمرکز، دیگر افسانه نیست؛ بلکه پاسخ غریزی و طبیعی یک جامعه آسیبدیده به وضعیت فروپاشی کامل اعتماد عمومیست.
فلسفه بیفرمانی در بستر ایرانی: سازگاری با روح فردگرای شرقی
برخلاف نگاه رایج، آنارشیسم با فرهنگ ایرانی بیگانه نیست. ایران از دوران باستان تا امروز، همواره بستر کشمکش میان «حکومت مطلقه» و «خرد خودانگیخته مردم» بوده است. از عرفان شرقی و طریقتهای غیرمتمرکز گرفته تا طغیانهای شاعرانه خیام، حافظ، عینالقضات، سهروردی و ابوالعلاء معری، همیشه در دل فرهنگ ما شک به قدرت و تمایل به خوداندیشی موج میزده.
امروز آنارشیسم، دیگر فقط نظریهای غربی نیست. بلکه میتواند در بومیترین شکلش، به بازخوانی سنتهای مقاومت در ایران کمک کند: از شوراهای طایفهای کردستان گرفته تا یگانگیهای زنانه در بلوچستان، از خیزشهای محلی خوزستان تا ساختار خودمدیریتی در روستاهای شمال.
تکنولوژی و نسل نو: پایان دیکتاتوریهای کلاسیک
در عصر اینترنت، بلاکچین، شبکههای رمزنگاریشده و ارتباطات همتا به همتا، قدرتهای کلاسیک نهتنها شکنندهتر شدهاند، بلکه توان سرکوب کامل را هم از دست دادهاند. در ایران، نسل نو نه به رهبر باور دارد، نه به حزب، نه به مرز. این نسل، اساساً آنارشیستیتر از همه نسلهای قبل است؛ بدون اینکه بداند نام این وضعیت چیست.
اگر آنارشیستها بتوانند زبان این نسل را بسازند، پلتفرمهای همکاری افقی را گسترش دهند، و از روشهای انقلابی خشونتپرهیز تا سازماندهی مستقیم محلی حمایت کنند، انقلاب آنارشیستی دیگر خواب نیست؛ یک ضرورت است.
چرا آنارشیسم در ایران، برخلاف تصور، “ممکن” است؟
چون هر آلترناتیو دیگر یا در گذشته شکست خورده، یا بهوضوح ناتوان از پاسخ به وضعیت کنونی است.
چون ایران کشوری با منابع عظیم طبیعی، موقعیت ژئوپلیتیک حساس، و جمعیتی جوان و تحصیلکرده است.
چون مردم دیگر نمیخواهند فقط حکومت عوض کنند؛ بلکه ساختار فرماندهی را میخواهند زیر سؤال ببرند.
چون آنارشیسم، برخلاف روایتهای تحریفشده، تنها ایدهایست که قدرت را نقد میکند، نه فقط صاحبان قدرت را.
نتیجهگیری: آنارشیسم، نه آرمانگرایی، بلکه واقعگرایی برای آینده ایران است
اگر با دقت نگاه کنیم، میبینیم آنچه امروز ایران را از درون میخورد، نه صرفاً دیکتاتوری و فقر است؛ بلکه بازتولید فرمانپذیری در لایههای مختلف زندگی اجتماعی است.
راهی که باقی مانده، فقط حذف دیکتاتور نیست؛ حذف فرمانرواییست.
آنارشیسم، نه دشمن نظم، بلکه سازنده نظمی نوین و انسانی است؛ نظمی برپایه آزادی، مسئولیت، همبستگی، و مشارکت مستقیم همگان.
و اگر جایی روی این سیاره آماده این تغییر باشد، آنجا بیتردید ایرانِ امروز است.
برخلاف انقلابهای کلاسیک که بر پایهی فتح قدرت متمرکز (پارلمان، کاخها، ارتش، انتخابات یا کودتا) بنا شدهاند، انقلاب آنارشیستی فتح قدرت نیست، بلکه انحلال آن است.
این انقلاب نه با یک لحظه تاریخی شبیه “22 بهمن” یا “14 ژوئیه”، بلکه با گسترش تدریجی خودسازماندهی، فروپاشی مشروعیت قدرت، و تغییر بنیادین در رابطهی مردم با قدرت آغاز میشود.
مرحله اول: فرسایش قدرت، نه هجوم به آن
قدرت در ایران از درون در حال فرسایش است: فساد ساختاری، تبعیضهای نژادی و جنسیتی، بحران اقتصادی، مهاجرت، گسست نسلها، و فروریزی ایدئولوژیک.
اینها همه نشانههایی از افول مشروعیت دولت هستند. آنارشیسم در این مرحله نه با لشکرکشی، بلکه با گسترش آگاهی، مقاومت مدنی، خلق آلترناتیوهای محلی و ترویج فرهنگ بیفرمانی، بذر انقلاب را میکارد.
در این مرحله، محافل مطالعاتی، شوراهای محلمحور، گروههای کنشگر خیابانی، تعاونیهای افقی، آموزشهای خودسازمانده و مقاومت مدنی بیخشونت، ابزارهای اصلی هستند.
مرحله دوم: شورشهای خودجوش و سازمانیابی افقی
فشار اقتصادی و سرکوب سیاسی دیر یا زود به انفجار منجر میشود. اما آنچه تفاوت میسازد، «آمادگی برای بیفرمانبودن» است. زمانی که مردم برای نخستین بار بدون دستور از بالا، خود خیابان را پس میگیرند، خیابان تنها میدان اعتراض نیست، بلکه نخستین آزمایشگاه یک جامعه نوین است.
در این لحظه، آنارشیستها نقش سازمانده (نه فرمانده) را دارند:
ایجاد شوراهای محلی مستقل
پشتیبانی از ساختارهای مراقبت جمعی، درمانی و غذایی
خنثیسازی خشونت گروههای اقتدارطلب و آلترناتیوهای اقتدارگرای دیگر
اتصال نقاط مقاومت بههم از پایین، بدون رهبری مرکزی
این لحظه، لحظهی بحران و فرصت است: یا قدرت جدیدی از دل خلأ بیرون میآید، یا مردم آن را از نو خلق نمیکنند — اینجاست که انقلاب آنارشیستی واقعاً آغاز میشود.
فردای انقلاب: نظم نوین، بیقدرت، بیطبقه
جامعهای که برپایه اصل پایین به بالا شکل گرفته باشد، پس از سقوط دولت مرکزی، در خلأ نمیماند؛ بلکه پیشتر خود را آماده کرده است:
۱. شوراهای محلی به جای دولت
هر محله، هر شهر، هر روستا، یک شورای آزاد، باز و انتخابی دارد که تصمیمات محلی را بدون هیچ فرمانده یا رئیس، از طریق اجماع یا رأیگیری افقی میگیرد.
۲. اقتصاد اشتراکی و حمایت متقابل
کارگاههای تعاونی، کشاورزی اشتراکی، تولید محلی، رد سرمایهداری مصرفگرا و تمرکز بر تأمین نیازهای واقعی به جای سود.
۳. آموزش، بهداشت و خدمات بدون سلسلهمراتب
نظامهای آموزشی آزاد، بدون نمره و رقابت؛ مراقبتهای درمانی مردمی، سیستمهای مراقبت جمعی از سالمندان، کودکان و آسیبدیدگان، بدون دستورات بالا.
۴. لغو پلیس و نظامیگری؛ دفاع اجتماعی
پلیس و ارتش به عنوان نماد سرکوب و نظم تحمیلی حذف میشوند و بهجای آن، کمیتههای مراقبت جمعی و دفاع غیرمسلحانه محلی تشکیل میگردد.
آیا این آرمان است؟ یا واقعگرایی رادیکال؟
ممکن است چنین چشماندازی خیالپردازانه بهنظر برسد، اما بیایید با خود صادق باشیم: آیا ادامه وضع موجود واقعگرایانهتر است؟
ادامه فساد؟
ادامه فرمانبرداری کورکورانه؟
ادامه سرمایهداری وابسته و خفهکننده؟
ادامه آپارتاید جنسیتی، تبعیض قومی، فقر، زندان و سرکوب؟
نه، رفیق. آنچه غیرواقعیست، این سیستم پوسیده است، نه انقلاب بیفرمان. آنچه ممکن است، نه بازگشت سلطنت، نه اصلاح جمهوری، بلکه خلق یک زندگی نو است — با دستان خودمان، برای همدیگر، بدون ارباب، بدون دولت، بدون طبقه.
در پایان
انقلاب آنارشیستی در ایران نهفقط ممکن، بلکه ضروریست.
نه از روی رؤیا، بلکه از روی زخم.
نه از سر نفرت، بلکه از سر عشق به زندگی.
و اگر نترسیم، اگر باور کنیم که ما خود میتوانیم،
آیندهای در پیش است که هیچ پرچم و مرزی در آن باقی نخواهد ماند —
جز پرچم سیاه آزادی، در دستان مردم، بر فراز دماوند