«خورشید زاگرس، در برابر سرشت تیره آخوندی؛ مبارزات کاک فواد سلطانی در تابستان ۵۸»
در گرمای طاقت فرسای تیر و مرداد ماه ۱۳۵۸، در دل کوههای کردستان، صدای گلولهها گوش نواز رشته کوه های شکوهمند زاگرس بود.
نوازشی نه از سر قدرتطلبی، بلکه از دل اندیشهای میآمد که میخواست بر اقتدار چیره شود.
آن صداها پژواک آخرین نبردهای کاک فؤاد بود، مردی که به جای بوسه بر دست قدرت، تفنگی بر دوش اندیشهاش آویخته بود.
مهندس شریففارغالتحصیل، زندانی سیاسیِ دهه پنجاه، مردی با چشمهایی بیقرار و صدایی نرم اما خشمگین.
کاک فؤاد مصطفیسلطانی، از همان آغاز خلاف مسیر شنا کرد.
مضاد با ارتجاع،دشمن خونی فاشیسم دینی و نژادی.
او به سادگی گفت: «دهقان باید خودش زمینش را اداره کند. کارگر باید خودش تصمیم بگیرد. ما حکومت نمیسازیم، ما شورا میسازیم.»
در بهار ۵۸، وقتی بوی انقلاب هنوز گرم بود، او در روستاهای مریوان و سنندج، خانه به خانه رفت و به دهقانان گفت که قدرت واقعی در دستان خودشان است. کومله، که بهدست او پایهریزی شده بود، یک حزب به معنای سنتی نبود، حکم پارتیزان پروری داشت برای اتحاد شورایی و مقاومت اجتماعی .
این ساختار بهطرز رادیکالی غیرمتمرکز بود، چیزی که هیچ حکومتی چه سلطنت و چه جمهوری اسلامی، تاب تحملش را نداشت.
خمینی که نمیخواست کردستان الگوی آزادی برای سایر استانها شود، حکم جهاد داد.
و این همان لحظهای بود که تضاد میان مردم مسلح به آگاهی و دولت مسلح به خشونت به اوج رسید ارتش و سپاه به کردستان یورش آوردند.
اما کاک فؤاد، به جای فرار یا سازش، سلاح بر دوش گرفت.
سلاحی برای حراست از مردم و شورا.
در مرداد آن سال، او به نمایندگی از کومله به مذاکراتی رفت، برای جلوگیری از خونریزی بیشتر.
اما از آنجایی که نطفه نا پاک سپاه نا پاسداران جمهوری خونخوار و مرتجع اسلامی،با روباه صفتی در آمیخته و بند نافش با از پشت خنجر زدن بریده شده.
در مسیر بازگشت، کمین خورد.
آن روز، نهم شهریور، چند گلوله آخرین پاسخ جمهوری اسلامی به فریاد آزادیخواهی فؤاد بود. جسدش را کنار جاده رها کردند، شاید تا «عبرت شود». اما آن جسد، خونین و بیصدا، آغازگر افسانهای شد که هنوز در قلب کوهها زمزمه میشود.
او کشته شد، اما هیچ دولت و ارتشی نتوانست اندیشهاش را خاک کند. کاک فؤاد برای ما نه یک شهید، که یک نشانه است
یادآور اینکه ممکن است در جهانی که قدرت، خشونت، و مرکزیت، همهچیز را بلعیدهاند، هنوز بتوان خود را سازمان داد سازماندهی ای که عاری از هر گونه رهبر و رئیس و ارباب و خداست.
او آنارشیست نبود، ولی ما آنارشیستها در او تجلی آن چیزی را میبینیم که سالهاست در جستجوی آنیم: مقاومتی ریشهدار، آگاهانه، و مردمی، در برابر دولت، مذهب، و هر قدرتی که بخواهد بر انسانها سایه بیندازد.
N_Makhno0010@
Rebellion(m.n)