هیچ چیز مقدس نیست؛ حمله‌ی اشتیرنری به جمهوری اسلامی و بت‌های مذهبی آن

هیچ چیز مقدس نیست؛ حمله‌ی اشتیرنری به جمهوری اسلامی و بت‌های مذهبی آن

تحلیل اگزیستانسیالیستی – آنارشیستی – فلسفی

در کتاب «یگانه و ملک او»، ماکس اشتیرنر فلسفه‌ای را پی می‌ریزد که هیچ چیز را بیرون از فرد، به‌عنوان مرجع نهایی نمی‌پذیرد. او با برچیدن تمام بنیادهای ماورایی از خدا گرفته تا حقیقت، اخلاق، وجدان عمومی و قانون از «منِ یگانه» دفاع می‌کند: انسانی که نه اطاعت می‌کند و نه تقلید، بلکه تنها بر بنیاد اراده‌ی خویش زندگی می‌کند.

او می‌نویسد:

«هیچ چیز برای من برتر از من نیست.»

جمهوری اسلامی ایران، اما برپایه‌ی مقدس‌ترین توهمات ساخته شده: توهم «حق الهی»، «ولایت فقیه»، «تکلیف شرعی»، «ملت شهیدپرور»، و «خطر دشمن». این حکومت، چیزی نیست جز قدرتی روان‌پریش که با سوءاستفاده از مفاهیم دینی، اخلاقی و ملی، فرد را له می‌کند تا جماعتی مطیع و خاضع بسازد.

در این مقاله، می‌کوشیم از منظر اشتیرنری، مشروعیت این نظام را به‌طور کامل درهم بشکنیم.

اشتیرنر و نفی هر نوع کلیت مقدس است،زیرا برای او، واژه‌هایی مانند «ملت»، «خدا»، «قانون»، «حق»، «انسانیت»، «وظیفه» و «دولت» صرفاً نام‌هایی‌اند که بر توهماتی انتزاعی اطلاق شده‌اند تا فرد را تحت سلطه بگیرند. او این مفاهیم را «شبح»  می‌نامد چیزی که وجود خارجی ندارد، اما سلطه‌ی ذهنی دارد.

در جمهوری اسلامی، این اشباح به وفور دیده می‌شوند:

«اسلام» به‌عنوان یک حقیقت واحد و مقدس؛

«امام» به‌عنوان واسطه‌ی میان خلق و خدا؛

«ولایت فقیه» به‌عنوان جانشین امام غائب؛

«دشمن» به‌عنوان توجیه همیشگی سرکوب؛

«شهید» به‌عنوان ابزار تهییج و احساس‌پراکنی.

تمام این‌ها از نگاه اشتیرنر، بت‌هایی ساختگی‌اند که در ذهن مردم جا خوش کرده‌اند و آن‌ها را از یگانگی‌شان دور می‌کنند.

اشتیرنر از «یگانه» دفاع می‌کند؛ انسانی که مالک خویش است. نه تابع دین است، نه ملت و خانواده و  طبقه و اخلاق. او فقط به خود پاسخ می‌دهد، و اگر «اخلاقی» داشته باشد، برآمده از میل اوست، نه دستور دیگری.

در جمهوری اسلامی اما، «فرد» وجود ندارد. تو یک زن مسلمان انقلابی هستی یا یک مرد بسیجی جهادگر یا دانش‌آموز شهیدپرور.

تو حق نداری «خودت» باشی؛ باید «عضوی از امت» باشی. اگر به شکل دیگری لباس بپوشی، دیگری فکر کنی، بخندی، شعر بگویی، عاشق شوی یا انتقاد کنی، تو را مجازات می‌کنند؛ چرا که تو به‌خودت تعلق داری، نه به امت.

اشتیرنر، با نگاهی بی‌رحمانه، اخلاق را هم افشا می‌کند. او می‌گوید بسیاری از آنچه به‌نام «اخلاق» تبلیغ می‌شود، چیزی جز ابزار اطاعت نیست. در نظام‌های دینی، تو باید «اخلاقی» باشی چون خدا چنین می‌خواهد، نه چون خودت چنین میل داری.

در جمهوری اسلامی:

حجاب یک «وظیفه شرعی» است؛

نماز خواندن، نشانه‌ی «تعهد اخلاقی» است؛

شرکت در راهپیمایی، «دفاع از ارزش‌ها»ست؛

اطاعت از ولی فقیه، «نشانه‌ی بصیرت» است.

اما اشتیرنر می‌گوید:

«آیا من برای خدا، اخلاقی‌ام؟ یا برای خودم؟ اگر من اخلاقی‌ام فقط به‌خاطر ترس یا وظیفه، پس من بنده‌ام.»

در نگاه اشتیرنری، اخلاقِ تحمیلی، ضد اخلاق است. و جمهوری اسلامی، دقیقاً مبتنی بر همین ضد اخلاقی‌ترین ساختارهاست.

جمهوری اسلامی می‌گوید آزادی هست؛ “اما در چارچوب اسلام”. یعنی تو آزاد هستی، به‌شرطی که همان کاری را بکنی که آنها می‌گویند. اشتیرنر این نوع آزادی را یک دروغ بزرگ می‌داند. او می‌گوید

؛آزادی‌ای که از من بخواهد مطیع باشم، همان بردگی‌ست با نامی نو.

در ایران، اگر فیلم بسازی، باید مجوز بگیری؛ اگر کتاب بنویسی، باید از ممیزی بگذرد؛ اگر اعتراض کنی، به تو می‌گویند: «برو غزه رو ببین!»

همه چیز آزاد است… تا وقتی که قدرت از آن راضی باشد. اما اشتیرنر به تمام این بازی‌ها بدرود می‌گوید:

«من نه آزاد می‌شوم، نه آزاد می‌کنم؛ من مالک خودم هستم. همین بس!»

خلاصه که …اشتیرنر علیه جمهوری شبح‌هاست

در جهانی که جمهوری اسلامی بر پایه‌ی یک سلسله توهم مقدس، بت‌های اخلاقی و اشباح فکری ساخته شده، فلسفه‌ی اشتیرنر به‌مثابه یک پتک عمل می‌کند:

جمهوری اسلامی با خدا مشروعیت می‌گیرد؛ اشتیرنر می‌گوید: خدا یک شبح است.

جمهوری اسلامی اخلاق می‌سازد؛ اشتیرنر می‌گوید: این اخلاق، قفس است.

جمهوری اسلامی فرد را حذف می‌کند؛ اشتیرنر می‌گوید: فقط فرد وجود دارد.

جمهوری اسلامی می‌گوید اطاعت کن؛ اشتیرنر فریاد می‌زند: یگانه باش!

Rebellion(m.n)