آنارکوایگوییسم چیست؟ – قسمت اول

آنارکوایگوییسم چیست؟ - قسمت اول

همانطور که احتمالا در جریانید،پیش تر مطالبی راجع به «آنارشیسم فردگرایانه » نوشته و در صفحات «جبهه آنارشیستی»  منتشر کردیم که سه ضلع اصلی آن مقالات را در پست های بالای کانال  دیدید.

اما حال می خواهم به بیانی دقیق و نوین تر:ایگوئیسم چیست؟ را بررسی،و تصویری واضح تر از طرز تفکر آنارشیست های فردگرا ایجاد کنم.

علم،فلسفه، و مشاهدات روزانه و شبانه ما از خود و دیگر موجودات بیانگر یک اصل بنیادین است:

هر کس برای خودش کار می کند!

هر کس خودمدار است و به خود فکر می کند.

پروفسور ریچارد داوکینز، آتئیست،دانشمند و مبارز و کنشگر نام آشنا،نظریه ای دارد به نام «ژن خودخواه»  که در کتابی به همین نام آن با تشریح،و در مقالات و کتاب های دیگر خود گسترشش داده.

او می گوید «نچرال سلکشن یا انتخاب طبیعی در فرگشت داروینی» ،بر محوریت «بقای ژن ها » می چرخد!

یعنی هر فرد و موجودی،صرفا برای بقای ژن های خود می کوشد

تلاشی که حتی ممکن است صحنه ای تراژیک رقم بزند؛مرگ جاندار.

اما همچنان این درام جذاب و گاهی دلخراش،در گرو ماندگاری و بقای ژن هایش خواهد بود.

دکتر داوکینز مثال های زیبا و گوناگونی در کتاب خود مطرح کرده تا کارت تمام کننده خود را بر میز هئیت ژوری دنیای نظریه ها بکوبد،مثال هایی از رابطه فاخته مادر با جوجه هایش و همینطور نمونه های انسانی که یک به یک،ایثار و وظیفه اجتماعی را بی معنا دانسته،و پای منفعت شخصی را به میان می کشند.

علاوه بر ساینس، در فلسفه مقوله خود،ایگو،من،فرد و… محل بحث ها و جدال ها و انقلاب های متعدد فکری و میدانی بوده

از آینه بازی های سقراط و شاگردانش در یونان باستان،تا نوشته هایی بر سر در معبد دلفی،لذت گرایی اپیکور و خیام، رادیکالیسم اگزیستانسیالیستی نیچه و اشتیرنر و شوپنهاور در فلسفه نوین آلمان و میراث داری آن در ایران و ایتالیای معاصر(البته با رنگ و بویی متفاوت در ادبیات و فلسفه)،همه و همه بیانگری اهمیت سودای فردیت را می پیمایند.

اما با گذر از این تاریخچه پر طمطراق که بعدها بدان جزئی تر خواهم پرداخت و زیر تیغ جراحیش خواهم برد، بپردازیم به اصل ماجرا….

به پینشهاد اشتیرنر گوش کنید،اصلا نه!

شور و هیجان تشنه،که در درون خود جای داده اید را گوش فرا داده و با بررسی دقیق  هر کس و هرچیزی که در اطرافتان می بینید سیرابش کنید.

ببینید آیا می توانید انسانی،حیوانی،طرز تفکری،حزبی،دینی،سوژه،ابژه و چیزی پیدا کنید که بر خلاف منافع شخصی خود دست به کار یا زبان به سخنی براند؟

بیایید برای نمونه از خدا آغاز کنیم،مقدس ترین موجود و شبح ادوار که «مرده است و ما آن را کشته ایم» ، اگر از 🖕قشر شیاد ملا،آخوند و کشیش🖕 بپرسیم: خواستِ خدا چیست؟ او چه چیز و چه کس  را می خواهد؟

به نظرتان چه پاسخی خواهد داد؟

همه می دانیم به بهانه ها و سفسطه های ابلهانه و ممکن،از پاسخ به این سوال طفره رفته و پا به فرار می نهد.

اما اگر کمی خوش بین باشیم و او نیز از دوز شیادی و حیله گری کمی برخوردار و سوزن فرار در مقعدش گیر کرده باشد. دو نوع جواب خواهد داد:

یا خواست خدا را خواستی جدا و بیگانه از او می داند

یا او را منتهی تمام خواست ها تقلی می نماید.

در نوع اول خدایش را از خدایی ساقط می کند چرا که اگر سوژه ای بیرونی خواسته اوست پس به آن نیاز دارد،در نتیجه چون نیازمند است پس نمی تواند خدا باشد، و از طرف دروغگوست!

چرا که گفته بی نیاز است اما نیازمند و گدا شده!

پس اگر مبلغان مفت خور دین به ما بگویند: همانگونه که شما باید دنبال حقیقت و عشق الهی باشید،همانقدر که شما باید ریاضت پرستش خدا را طی کنید،او هم خواستار عشق و حقیقت و پرستش  شماست،گل به خودی بدی زده.

اما اگر متوسل به نوع دوم شود

یعنی بگوید:خدا خود عشق و حقیقت است! خدا خود چیزی است که باید پرستش شود و…

اینجاست که ما می فهمیم خداوند خود پرست است و خواهان منافع شخصی خود.

یعنی اگر او همه چیز است و همه چیز را می خواهد، پس خودخواه نیز هست و خود را می خواهد.

اما چون از نظر او ما هیچ چیز نیستیم، پس باید در خدمت فرمایشات حضرتش باشیم و حق نداریم به خودمان فکر کنیم.

حتی وقتی ما را خلق می کند و سرنوشتمان  را از پیش می نویسد،بدون اینکه ما اختیاری داشته باشیم و بدون اینکه از ما بپرسد: آیا می خواهی وارد بازی کثافت خلقت شوی؟

نهایت خودپرستی خویش را نشان داده.

چرا که او مارا اجبارا می آفریند و میان انبوهی از شرور رها می کند،با این توصیف که همه چیز را از پیش مقرر کرده،حتی هدایت شدن یا نشدمان را( آیه ۵۶ سوره قصص) .

پس صرفا می خواهد بنابر لذت و خنده و قهقه و چهچه خود، به قول «صادق هدایت» ،برای فرنی خوردن خود،در نقش عروسک گردان بایستد، و ما را همچون عروسک خیمه شب بازی،بدون هیچ اراده و اختیاری در خودمان،با نخ هایی که به ما وصل کرده،  به زمین و زمان بزند تا خود و عرش الهی ای که شش روز پس از خلقتش بر آن نشسته   را

بخنداند!

آری،همینقدر مضحک!

و مسخره تر هم می شود وقتی که می بینیم در عین اینکه ما را اجبارا خلق کرده و همه چیزمان را از پیش تعیین کرده و در لوح محفوظ خود نوشته،باز ما را در امتحانات الهی خود فرو می برد و درخواست اراده و اختیار و نماز و احکام و امر به معروف و قرآن بازی می کند!.

پس آیا جز یک خدای خودخواه،کسی دست به چنین اعمال سادیسمی می زند؟

آیا ثابت نمی کند که خدا فقط و فقط منفعت شخصی و لذت فردی خود را می خواهد؟

اما درباره نوع انسان چه؟

کسانی که ما به دلایل مختلفی مجبوریم در خدمت او، اوامر و اهدافش باشیم، وی نیز به خود می اندیشد!

همواره این کار را می کند،خواه قاتل باشد،خواه مقتول!.

پدر و مادری را در نظر گرفته که فرزندی به دنیا می آوردند،و در راه شاگرد اول شدن،رفتن به دانشگاه،شغل مناسب،ازدواج مجلل و … او تلاش می کنند.

حتما با نگاهی عاقل اندر سفیه می پرسید:

آیا این مثال،مهر ابطالی بر پیشانی خودگرایی نخواهد بود؟

هرگز!

پدر و مادر همچون خدای ساختگی خود کودک را به دنیا می آوردند و  بی آنکه کودک اختیاری داشته باشد،آن را از وضعیت شیرین هرگز نبودن خارج کرده و خفت و رنج های حاصل از بودن و زیستن در جهانی که عدالت در آن زود می میرد و عشق به تاخیر می افتد را تحمیل می کنند!(حتی اگر زندگی شهسوار گونه ای برای فرزند رقم بزنند باز وی متحمل رنج هایی می شود که اگر نبود دریافتشان نمی کرد)

آیا این نشانی از خودپرستی نیست؟

فرزندی به دنیا می آورم  که جامعه نگویند اجاقم کور است!

فرزند آوری می کنم چون به قول قدیمی ها،با خود برکت می آورد

فرزند آوری می کنم چون فرهنگ جامعه اینگونه ایجاب می کند،چون آغا دستور به فرزند آوری داده و بابت فرزند بیشتر وام و زمین هم می دهد!

به سکس روی می آورم تا از آن موجودی حاصل شود که میراث دار و در پیری عصای دستم شود

همه ما مخصوصا در ایران چنین سخنانی را شنیده ایم و فکر نکنم نیاز باشد بگویم چرا منتهی خودپرستی هستند.

مثال های انسانی بی شمارند

سلطان و پادشاهی به اصطلاح نیکخو که برای مردمش از همه چیز مایه می گذارد،اما اگر به او بگویید شهروند وی نیستید و می خواهید در سلطه اش نباشید،آن روی سگش را می بینید.

قاضی و معلمی که اگر مجیزش را نگویید دمار از روزگار زندگی و درستان در می آورد

روابط عاشقانه ای که عملا سگ معشوقه خود هستید و به خاطر لحظه ای ترشح هورمون جنسی حاضرید دست به هر لودگی بزنید

حتی مادری که در آتش سوزی و زلزله جانش را فدای نوزادش می کند…مهم نیست اگر از من ناراحت شوید که چرا این واقعه شکوهمندانه و مهربان صورت را نمونه ژرف از خودپرستی می دانم،چرا که حقیقت لزوما شیرین نیست.

مادر به دلیل بقای ژن هایش(ژن خودخواه)، خویشتن را فدای فرزند می کند،و به دلیل همین ژن خودخواه و غرایز درونی اش،و همینطور فرهنگ پیشینی تحمیلی اجتماعی که در ذهن خود گنجانده،دست به خودکشی برای نجات کودک زیبایش می زند،چرا که حاضر است خود بمیرد و کودک زنده بماند،تا اینکه کودک بمیرد و او زنده بماند و عذاب وجدان بکشد و سرکوفت این و آن با بشنود،و عمری را با خاطرات آن روز یا آن شب بگذراند‌.

پس دیدید؟

هر خدایی،هر انسانی، هر سوژه و ابژه ای،حتی آنکه خود را می کشد، از کارها و حرف های خود منافع شخصی دارد که گاه به صورت مادی،و گاه به صورت معنوی نمایانگر می شوند.

حال که متوجه شدیم همه خودمدارند، وقتش نیست سوال اشتیرنر را به زبان بیاوریم؟

وقتش نیست این پرسش را در ذهن تداعی کرده و فریاد بزنیم:

چرا من خودمدار(ایگوئیست) نباشم؟

چرا وقتی همه خود را دغدغه خود می دانند، من،من را دغدغه خود قرار ندهم؟

چرا وقتی حتی چیزهای دلنشین و خوب،مثل انسانیت،اخلاق،آزادی،حقیقت و…هم همه چیز را برای خود می خواهند،من خود را اولویت قرار ندهم و در دیگران حل شوم؟

اما آیا به راستی این پرسش از روی عقده گشایی مطرح شده؟

آیا می خواهد از ما خودپرستی مانند خودپرستانی که در بالا آوردیمشان کند؟

یا غرشی نوین و نسیمی پاییزی‌ست که می خواهد گرمای سوزان آنان را از بین ببرد بی آنکه من را همچون آنان سازد؟

در ادامه به این سوالات خواهم پرداخت…