آنارکوایگوییسم چیست؟ – قسمت سوم

آنارکوایگوییسم چیست؟ - قسمت سوم

«ایگوئیست، صاحب‌اختیار و بازی قدرت»

“سیدنی پارکر”، آنارشیست فردگرای بریتانیایی، در نقد و بازخوانی ایده‌های دورا مارسدن، میان دو واژه خط می‌کشد: «آرشیسم» و «آرخونیسم».

او طی مناظره ای با “آلن کونتز” سعی در این نوع بازخوانی،و در نتیجه توضیح رابطه ایگوییسم با قدرت دارد.

ابتدا متن اصلی او را آورده و سپس به تحلیل گفتارش می پردازم:

من هیچ اعتقادی به اختیار دولت ندارم. در مقاله‌ای که از آن نقل کردم، دورا مارسدن تمایزی میان «آرشیستیک» و «آرخونیستیک» قائل می‌شود. اولی را چنین تعریف می‌کند: «هر گونه عمل آغازین، هر گونه ‘دست به کار شدن’ واحد زنده برای غلبه بر شرایطی که میان او و هدف خواسته‌اش قرار دارد.» دومی را چنین تعریف می‌کند که مربوط است به «بالاترین مقام حکومتی دولت» (آرخون) ـ یعنی حاکم سیاسی. بنابراین در کاربرد او، «آرشیسم» کاملاً با ایگوییسم سازگار است، اما «آرخونیسم»، تا آن‌جا که برای تحقق خود مستلزم باور به اختیار باشد، چنین نیست.

با این حال، من هیچ دلیل ایگوییستی قانع‌کننده‌ای نمی‌بینم که چرا یک ایگوییست نباید در صورت لزوم ردای «صاحب اختیار» بر دوش گیرد تا هر عمل سلطه‌ای را که می‌خواهد به انجام برساند و توانایی انجامش را دارد، پیش ببرد. البته اگر میان این دیگران ایگوییست‌هایی وجود داشته باشند، فریب این اختیار را نخواهند خورد و تنها قدرت واقعی مسلط را خواهند سنجید تا تصمیم بگیرند چگونه با او مواجه شوند. ایگوییسم آگاهانه به این معنا نیست که من الزاما باید انتظار داشته باشم همه ایگوییست‌های دیگر متحدان من باشند. آن‌ها می‌توانند دقیقا برعکس باشند.

و اما تحلیل…

آرشیسم به زبانی ساده یعنی عمل آغازین، حرکت فرد زنده برای برداشتن مانعی که بین او و خواسته‌اش قرار دارد. همین که من برخیزم و دیواری را کنار بزنم تا به آنچه می‌خواهم برسم، آرشیستیک عمل کرده‌ام. این تعریف نه دولت می‌شناسد، نه اخلاق رسمی، نه قانون.

آرخونیسم اما چیز دیگری‌ست: سلطه‌ی سیاسی، همان جایی که یک «آرخون» یا حاکم بر دیگران چیره می‌شود و قدرتش را به نام اختیار توجیه می‌کند.

پارکر می‌گوید: آرشیسم با ایگوئیسم اشتیرنری سازگار است، چون در ایگوئیسم اصل بر «من» است و هر عمل، تنها از خود من برمی‌خیزد. اما آرخونیسم نیازمند یک باور است: این‌که قدرتی فراتر از افراد، یعنی دولت، حق دارد دستور دهد. و این همان چیزی‌ست که ایگوئیست آن را نمی‌پذیرد.

اما نکته‌ی پارکر همین‌جاست که تیز می‌شود:

او می‌گوید هیچ دلیل ایگوییستی وجود ندارد که یک فرد نتواند به‌وقت ضرورت، «ردای صاحب‌اختیار» بر دوش بگیرد. چرا؟ چون ایگوئیست در اصل به اختیار اعتقادی ندارد، اما اگر بخواهد سلطه‌ای را پیش ببرد و توانش را داشته باشد، چرا از ابزار «اقتدار» استفاده نکند؟

این‌جا همه‌چیز برمی‌گردد به قدرت واقعی، نه به شبحی به نام «مشروعیت».

اگر روبه‌روی یک ایگوئیست باشی، او فریب واژه‌ی «اختیار» را نمی‌خورد. نگاه می‌کند ببیند چه قدرتی در مشت توست. آنگاه تصمیم می‌گیرد: تسلیم شود، دور بزند، یا به جنگ برخیزد. پس اتحاد ایگوئیست‌ها بدیهی و قطعی نیست. آن‌ها می‌توانند در یک لحظه متحد و در لحظه‌ای دیگر دشمن خونی باشند.

در واقع، پارکر دارد می‌گوید: ایگوئیسم آگاهانه یعنی کنار زدن نقاب‌ها. اگر من به قدرتی دست یافتم، چرا وانمود کنم از سر عدالت یا اخلاق آن را به کار می‌گیرم؟ من قدرت دارم، پس می‌توانم اعمال کنم. تو هم قدرت داری، پس می‌توانی مقاومت کنی. باقی داستان، قصه‌ی ساده‌ی رویارویی نیروهاست.

فرض کن در محیط کاری‌ات، یکی از همکاران می‌خواهد مدیریت را قبضه کند. او می‌تواند دستور بدهد، جلسه بچیند، و حتی خودش را «صاحب اختیار» جا بزند. اما ایگوئیست دیگر، به‌جای باور کردن این مقام، فقط یک چیز می‌بیند: «قدرت واقعی او چقدر است؟ آیا می‌تواند مرا اخراج کند؟ آیا نفوذ دارد؟ یا من هم می‌توانم بازی‌اش را برهم بزنم؟»

این همان منطق ایگوییستی است: نه مشروعیت، نه اختیار، تنها زور و توان.

اینجاست که متن پارکر به‌جای نظریه‌ی خشک، بدل می‌شود به هشدار:

دنیا را نه قانون‌ها اداره می‌کنند و نه شعارها، بلکه مناسبات برهنه‌ی قدرت. هرکس هم می‌تواند، اگر جرات داشته باشد، ردای «آرخون» بر دوش گیرد. اما این ردا، نه پوششی مقدس، بلکه تنها یک ابزار است.

Fediverse Reactions