نویسنده: راوی
اقتصاد ایران در سالهای اخیر با ترکیبی از تورم ساختاری، کاهش ارزش پول ملی، رکود مزمن و نااطمینانی عمومی روبهرو بوده است. در ظاهر، حداقل دستمزد سالانه افزایش مییابد، اما در عمل، قدرت خرید مردم کاهش پیدا کرده و شکاف میان درآمد اسمی و هزینهٔ واقعی زندگی هر سال عمیقتر میشود. این شکاف نهفقط یک مسئله اقتصادی، بلکه پدیدهای اجتماعی–فرهنگی است که مستقیماً بر سبک زندگی، امید اجتماعی و حتی روابط خانوادگی اثر گذاشته است.
در سال ۱۴۰۴، حداقل دستمزد ماهانه در ایران حدود ۱۰۳,۹۰۰,۰۰۰ ریال تعیین شده است. اگر این رقم را جدا از واقعیت بازار ببینیم، شاید بهظاهر رقم بزرگی باشد، اما مقایسهٔ آن با هزینهٔ کالاهای اساسی تصویر واقعی را آشکار میکند. قیمت یک کیلو مرغ در بازار حدود ۱,۵۵۰,۰۰۰ ریال، گوشت قرمز حدود ۶,۰۰۰,۰۰۰ ریال، یک کیلو برنج ایرانی درجهمتوسط ۱,۴۰۰,۰۰۰ ریال و هزینهٔ اجارهٔ یک واحد کوچک ۴۰–۶۰ متری در تهران حداقل ۱۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ریال در ماه است. محاسبهٔ یک سبد پایه برای یک فرد یا خانوادهٔ کوچک شامل ۱۰ کیلو برنج، ۸ کیلو مرغ، ۱ کیلو گوشت، ۵ لیتر روغن و اجارهٔ مسکن، نشان میدهد که این سبد ماهانه حدود ۱۳۹ میلیون ریال هزینه دارد. یعنی حداقل دستمزد فقط ۷۵٪ این سبد حداقلی را پوشش میدهد؛ آن هم بدون در نظر گرفتن هزینههایی مانند حملونقل، بهداشت، پوشاک، آموزش، دارو، اینترنت و تفریح.
به زبان ساده: در ایران امروز، کارگر حداقلیبگیر حتی اگر تمام درآمد خود را صرف خوراک و سقف بالای سر کند، باز هم دچار کسری ماهانه است.
یعنی «کار کردن» لزوماً به معنای «زنده ماندن با استاندارد حداقلی» هم نیست.
این شکاف با تبدیل اعداد به یورو، بهتر درک میشود. با نرخ آبان ۲۰۲۵، هر یورو حدود ۱,۲۴۵,۰۰۰ ریال است. بنابراین حداقل دستمزد ماهانه در ایران تقریباً برابر است با ۸۳ یورو، در حالی که هزینهٔ همان سبد ساده حدود ۱۱۲ یورو است. نتیجه روشن است: درآمدِ رسمی برای تأمین نیازهای اولیه کافی نیست.
اما پیامدهای جامعهشناختی این واقعیت چیست؟
تورم بلندمدت و فرساینده، احساس بیثباتی، ناامنی روانی و کاهش اعتماد به آینده را در میان اقشار مختلف تقویت کرده است. خانوادهها به سمت کوچکسازی سبد مصرفی، کاهش کیفیت غذا، حذف گوشت، حذف تفریح، و چندشغله شدن حرکت کردهاند. سبک زندگی طبقهٔ متوسط ـ که زمانی شامل آموزش خصوصی، یک مسافرت سالانه، و اندکی پسانداز بود ـ اکنون به بقا و مدیریت بدهی تقلیل یافته است. خانوادهها دیگر فرصت برنامهریزی بلندمدت ندارند، زیرا ارزش پول دائماً در حال سقوط است و هزینههای زندگی غیرقابل پیشبینی.
یکی از پیامدهای مهم این شکاف، فرسایش طبقهٔ متوسط است؛ طبقهای که ستون اصلی ثبات اجتماعی، مشارکت مدنی و مصرف فرهنگی به شمار میرفت. امروز این طبقه بهتدریج به طبقهٔ آسیبپذیر نزدیک میشود و این تغییر، الگوی مصرف فرهنگی جامعه را نیز دگرگون میکند: خرید کتاب، تئاتر، سینما، آموزش زبان، کلاس هنر، ورزش، و حتی هدیه دادن ـ دیگر در اولویت نیستند. فرهنگ جای خود را به نیازهای بقا داده است.
از سوی دیگر، اقتصاد خانوار ایرانی تبدیل به اقتصاد چندمنبعی شده؛ یعنی یک شغل کافی نیست. کودکان بیشتری وارد بازار کار شدهاند، کودکان در سن دبیرستان به فکر درآمد هستند، و بازنشستگان دوباره مجبورند کار کنند. این تغییرات، نقشها و روابط درون خانواده را نیز دچار تنش و فرسایش کرده است.
در نهایت، وضعیت اقتصادی امروز ایران صرفاً داستانی از قیمت و دستمزد نیست؛ روایت فرسایش امید اجتماعی، کاهش کیفیت زندگی، تغییر الگوی مصرف، تهیشدن طبقه متوسط و افزایش فاصلهٔ طبقاتی است. اقتصاد امروز ایران نهفقط سفرهٔ مردم، بلکه ساختار فرهنگی و روان جمعی جامعه را تحت تأثیر قرار داده است.
در چنین شرایطی، مردم بیش از آنکه به آینده فکر کنند، درگیر زندهماندن در امروز هستند.

