آن طرف
در پیاده روی آن طرف خیابان
جلوی در مسجدی با گنبد و گلدسته ی پلاستیکی
چند نفر آماده می شوند
که با ذوق و شوق بروند
که خیابانی را ببندند
برای ایست بازرسی
بازرسیِ وجود انسان
نگاه من چند فعل ماضی را لو می دهد
قدم های تند آن دختر چند عبارت روشن را فریاد میزند
لب های لرزان آن پیرزن لنگان چند صفت سیاه را زمزمه می کند
و حروف کش پیدا می کنند در مغزها
تا به فحشی برسند
حالا صدای گاز موتورها خیابان را درید
آخوند در مسجد را بست و رفت
و در سر من صدای دورگه ی شاملو پیچید:
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
…