روایتت می کنیم تویی که نیک بختی را به برآمدن دوست داشتنی ها می دانستی و هیچ گاه از بالا به پایین ندیدی! پرواز را بدون ترس خواستی تا عشق تنها توان جنگیدن باشد و دوستی واقعی ، دستانت را بگیرد تا قلب انسان را لمس کند و من گریه نمی کنم بعد از تو…
تداومِ کدام اشک و نابودی مکرر کدام رویای دیگر را دامن می زنید از طنابِ صبح با طنابِ مرگ سوزش کدام قلب را میزبان خشمتان می سازید تا خدای گمانتان خشنود شود و صاحب جانی دیگر ، بی جان! انسانم من،انسانی تو به زمین و زیبایی متمایل بودیم و می دانم ، شاید خیلی زود…
مغزهای کرخت و عفونت زده ی قانون،زنی را به جرم رد کردن نگاه گرسنه ی گرگی هرزه پوی و دفاع از خویش،در مسلخ بی عدالتی ذبح می کنند،تا به زنان این مرز و بوم بفهمانند باید مقابل دستهای متجاوز ،کرنش کرد و گذاشت افیون خفقان و حقارت قطره قطره در کام مان فرو چکد…..این اندیشه…
عشقهاي قوي , نشان از بيقراري دريا ي پر اشوب دارند/ .خروشان ،/ پر شور و شر ،/سهمگين و بيكران . و به مانند امواج بلندش , پر شكوه , هراس افرين و هولناك / و از اين روست كه عشق ،وحشت و هراس بر دل عاشقان مي پاشد ..و انبوه ي از تشويش ,,,,…
به پايان بازي نزديك شديم .. تا اتشفشان دهان باز نكرده است ، يكي از ما بايد برود . آري يكي از ما قطعا مي رود . ببين راه باريكه ها نزديك تر شده اند . و ستارگان هم ديگر راه را روشن نميكنتد . و حتي از سراب هم خبري نيست . تا دل…
درون من ویرانه ای ست، باغی متروک که درخت هاش چون سربازهایی بی سر بر قله های اقتدار خشکیده اند. درون من حجاب دریده ی زنی ست که نجابت را در سردابه ای تاریک تکفین میکند..
بیا آسمان را بشکافیم و خدا را در پستوهای بی عدالتی تماشا کنیم.. بیا خدا را در عصر انتباه معنا کنیم. خدایی که بر اذهان بسته خوش نشسته ، شهد مذهب را امتصاص میکند و در امتداد نگاه کودکی گرسنه آیه های دروغ می خواند…..
خیابان های شهرپرشده از سیاهچال های نا امنی و چکاوک های خوف ،خنیای مرگ می خوانند بر سر گور آرزوهایمان…در میدان محمدیه فریادی را مقابل انظار دار می زنند و در مسجد شهر نگاه یک مومن ،چادر عفت زنی آبستن را می درد….