واژه ها یقه ام را می گیرند تا من بفهمم در نوشتن شعر می فهمم که: خفقان یعنی: نبود شرایط لازم برای شدن و دوباره ، دوباره شدن از این بی صدا بودن ها واژه ها وحشی میشوند به فعل اول و آخر هر جمله تجاوز میکنند و نعره میزنند که شعر مرثیه نشود منبع…
وسط این سه راهی ها میدانی ست با صندلی های رنگ پریده صندلی ای برای تنبلی ای زیرکانه برای سیگار کشیدن از بی همه چیزی هستی فقط باید سیگار کشید و پیرهای این میدانچه آن قدر مثل هم اند که… نمی شود،نمیشود… گفتن ندارد…هیچ نیست و سه راه هست که به آن ها فکر کنی…
من از زمان نوجوانیام احساس تمایل به آنارشیسم داشتم و از زمانی که به یکباره شروع نمودم بطور واقعی در باره جهان بیاندیشم، از آن زمان تا کنون هیچ دلیل قانع کننده پیدا ننمودهام که از عقاید آنزمانیم دست بردارم. به عقیده من کاملا مهم است که ما همواره از جوانب مختلف آتوریتههای موجود، سلسله…
هیچکس مالکِ اسمِ «آنارشیسم» نیست. این واژه برایِ جریانهایِ مختلف و بسیار متفاوتی در میدانهایِ اندیشه و عمل به کار میرود. بسیاری آنارشیستهایِ صاحبسبک هستند که، غالباً با اعتماد و تعصبی شدید، معتقداند تنها روشِ درست، روشِ خودِشان است، و دیگران سزاوارِ این اسم نیستند (و شاید حتی دیگران را بهنوعی مجرم یا خیانتکار هم…
خسته از شب ها و تصور رویا در مکعب های کوتاه و بلند گیج از روزها و تصور فردا دور دایره هایی میان مکعب ها در چشم هم نگاه میکنیم و این تنها کاریست که میکنیم یعنی سکوت سکوت می کنیم بیزارم از این واژه که در شعر یک قرن چنبره زده و این سکوت…
نوزادی بودم ، در قنداق تفـنگ در باغ میــن ، پشت دیوارهای جنگ و گهواره ی مرگ احتمال قوی هر بازی بود و همین بود که پدران ما را از درس تا کار ، از کــار تا مــرگ واداشتند چراکه در قحطی بی پــایانِ زیبایــی های جهان هیــچ بودن فرزند ظاهراً زیباتر بود از بودنِ…
ترسیده ایم ترساندنمان صف بسته ایم مدام نماز وحشت میخوانیم در این شهر بلا زده به زندگی فکر میکنیم البته اگر بخواهد خدا!! ما هیچ نمیخواهیم و آنها ما را هیچ میخواهند صف بسته ایم و هیچ میخواهیم فرگشت اشتباه بزرگ طبیعت بود ما باید برگردیم حالا طبیعت هم برای ما برگشت را میخواهد که…
وقتی صبح با معده ی خالی بر صندلی اتوبوس نشسته ای وُ به کارخانه میروی به بیلبورد های تبلیغاتی نگاه نکن به تیتر روزنامه ی پیرمرد کناریت نگاه نکن چشمانت را ببند تا برسی به کار به بار در این شهر تنها اعلامیه ای که برای تو هست کاغذی ست پشت شیشه ها و روی…
اسم تمام خیابان های این شهر انتظار است و ما ، ما را گم کرده ایم بی حافظه ، بی رمق پرسه می زنیم تو تو کجایی؟ بیا و به من بگو که کجای این درجا زدن ها میشود ما را پیدا کرد ؟ منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف
آن طرف در پیاده روی آن طرف خیابان جلوی در مسجدی با گنبد و گلدسته ی پلاستیکی چند نفر آماده می شوند که با ذوق و شوق بروند که خیابانی را ببندند برای ایست بازرسی بازرسیِ وجود انسان نگاه من چند فعل ماضی را لو می دهد قدم های تند آن دختر چند عبارت روشن…