نگاه خسته اش
به شهری که در تکاپو است
چندش پوست دست
از فلز
بالای داربست
یک دم عمیق از سیگار
کشیدن عذاب
از سر برادرش که درد می کرد برای عدالت
سری که قانون به دار بست
پخش شد اذان از بلندگو های مسجد
در گوشی که از سرما سِر و سرخ است
مرور کرد رویا هایی را در شهرستان ذهنش
و کشتی آرزو هایی که در لجن نشست
ته سیگارش را به پایین انداخت
خودش را هم در ذهن
تصور سقوط به او گفت:
(( که راه رهایی هست ))
ولی قلبش سخت جمع شد
و یادش آمد که دخترش هفده ساله است
منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف