ساده…



وقتی صبح
با معده ی خالی
بر صندلی اتوبوس نشسته ای وُ
به کارخانه میروی
به بیلبورد های تبلیغاتی نگاه نکن
به تیتر روزنامه ی پیرمرد کناریت نگاه نکن
چشمانت را ببند
تا برسی
به کار
به بار

در این شهر
تنها اعلامیه ای که برای تو هست
کاغذی ست پشت شیشه ها و روی دیوارها
که : ” به یک کارگر ساده نیازمندیم ”
ساده
آن قدر ساده که حتی
جرأت حسادت به کارفرما را هم به خود راه ندهی
آن قدر ساده که نامه ی گلایه هایت را به اعماق چاه بدهی
و مدام اُفول کنی

اینگونه جامعه به تو نیازمند است
و تو تنها می توانی به این دلخوش کنی
که فقط مرگ با خود عدالت مطلق می آورد

عکس از : Kave Ha

منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف