روزها در آینه


روز‌ها در آینه دگرگون می‌آیند و می‌روند ومن نشسته بر عقربه‌های زمان، بر خطوط باریک توازن‌،‌ گاه در آینه زیبا با چشمانی درخشان گل سرخ می‌کارم بر لبانم و پروانه‌ها را پرواز می‌دهم ، پیراهنم برقص می‌آید وبسترم شاد، خورشید را مهمان می‌کنم به کنج اتاق.

وای از آن روز که آینه زشت می‌نماید پروانه‌ها ملول ، بسترم خموش به کسالت به خمیازه می‌کشاندم پیراهنم سر به سینه می‌ساید به آغوش می‌فشارد گل سرخ پژمرده را خورشید هم به مهمانی ماه می‌رود خانه زمهر یر می‌شود.

من عاشق رقص پیراهن وگلهای سرخ لبم دوباره به آینه می‌نگرم شاید پروانه‌ها دوباره پرواز کنند.