عادت کرده ایم به فاصله از این دنیا
می جوشیم
مثل حباب می ترکیم
نابود می شویم
و چه راحت میگوییم اینجا جهان سوم است
دیگر کشف شاعرانه ای نمانده
تا شاعری بکند
تا تو بخوانی
بفهمی
که می شد به جای این همه خاوران
پارک هایی ساخت
که عشق در آن
لیس بزند لب آرامش را
قتل عام
همین مرگ های ساده ی زنجیره ای ِ روزانه است
صدایی ندارد
اخبار نمی شود
تو نمیفهمی
در مترو فکر هم می شود کرد
به دنیایی که از آن فاصله داریم
ولی تو لمس کن بیهودگی را
در گوشی ِ لمسی ات
می بری
به هر قیمتی
می بازی
وقت را
نترس
نه
نترس
می گذرد
بگذران
من تو را همه جا می بینم
و میدانم نوشتن برای تو
شبیه تبلیغ بانک است
برای این همه دست خالی
ادامه می دهی از آخر ِ همین شعر
من هم میبینمت
ولی بی شرف
بیا و کمی فکر کن
نترس
بی شرف
