ببین چگونه طناب دار را به گردنت انداخت
آنکه تو هموطنش بودی
ببین چگونه هنوز به رسم قبیله ی شان
که شرمسار تاریخ است
خون را با خون جواب می دهند
تو سال هاست در لشکر کشی ها می میری
و هنوز سرباز بی جیره و مواجبی!
ببین چگونه بعد از تو همرزمانت
حالشان از هر چه قهرمان به هم می خورد
و از ترس اعدام بی خوابند
تا توفیق اجباری بهشت را حظی نبرده باشند
ببین چگونه ملت ات
مرگ ات را به اشتراک می گذارند
و سرگرم مردن تواند!
تو قهرمان نمی شوی
فردا در جبهه های مَجازی
با خبر های جدیدتر از تو ،
شاید هم مرگ همرزم بعدی ات
رویت را هزار خروار خاک می گیرد
و من برای تو شعر می نویسم آنجا
تو شهید نبودی و نیستی
تو هیچ وقت شهید نبودی
چرا که تو تاوان سال های تحجر و باور وطنی
تو حافظ مرزی بودی که هرگز وجود نداشت
چرا که تجاوزشان از مرز باورت گذشته بود!.
ببین چگونه طناب دار را به گردنت انداخت
