برای رهایی ریحانه ها و به امید روزی که هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکشد!


تداومِ کدام اشک
و نابودی مکرر کدام رویای دیگر را
دامن می زنید از طنابِ صبح با طنابِ مرگ
سوزش کدام قلب را
میزبان خشمتان می سازید
تا خدای گمانتان خشنود شود
و صاحب جانی دیگر ، بی جان!
انسانم من،انسانی تو
به زمین و زیبایی متمایل بودیم
و می دانم ، شاید خیلی زود به دنیا آمدیم
تا چون کوری به درخشش نور سرگردان بمانیم
و انتظارِ سپیدی صبح ،مرا و تو را
به دشمن بدل کند ، تا از ترس زندگی ،
زیبایی را تنها در مرگ پیدا کنیم!
به شرط ، اما می دانم
این انتقامِ بدون انگیزه
چون آتشپاره ای ، خانمان سوز است!