وزش عقرب


شاید ، باید ، زندگی
و بی دلیل رفتن
تا رویایی بدون خدا
که برسی وُ
ببینی
که در وزش عقرب
تن لخت کاغذ سیاه است
و این همه شعر
به جایی راه نمی برد
وقتی چشم ها
تشنه ی چربی انباشته ی باسن هاست
و گوش ها پر است از وز وز حشرات
و انگل های نورانی
که همچنان می خورند
و تو سیگار ارزانت را دود می کنی وُ
با خودت می گویی
شاید ، باید ، زندگی

منبع: صفحه فیسبوک فرزان الف