سیاه نکن____________
میان یک افسردگی و مرگ
از آغاز پژمردگی یک برگ
در این « دیگجوش وهم »
بیا و از انسان بنویس
که هزار فانوس را به جاده ی خاکی می برد
و بر نمی گرداند
بیا وُ از انسان بنویس
تو را قسم به خدایت
که علت خود می باشد وُ
به طرزی عجیب معلول خود
بیا وُ بگو که این زمین چقدر درد دارد
دارد درد می کشد این خاک
از این همه بی هیچ صدایی
و اگر توان گفتنت نیست
کاغذ را سیاه نکن
که جای هزار فحش
که آوانگاردترینِ شعرهاست
خالی مانده
در سیاهی ها
کاغذ را سیاه،نکن
منبع: صفحه فرزان الف