پدر برای نون شبش
دست به درگاه خدا برده
پدرمیگه خدا جونم
خدای خوب و مهربونم
چکم داره برگشت می خوره
پسرم هم که یادت هست
با یه لیسانس تو زندونه
خودت از لطف و کرمت
برسون که چکو پاس کنم
یه کاری کن که عفو بخوره
پسرمو باز ملاقات کنم
راستی خدا یه چیز دیگه
دخترم میخواد شوهر کنه
پول جهازشو ندارم
اونم یه لطفی بکنو
نذار که شرمنده بشم
دیگه غیر اینا ازت
قول میدم که چیزی نخوام
من اما با خودم میگم
پدر حتما نمی دونه
خدا دستش تویه کاسس
با دستای یه دیوونه
همون دستا که بیرون کرد
پدر رو از تو کارخونه
پدر حتما نمی دونه
خدا بود اون که باعث شد
پسر بیفته تو زندون
خدا بود که جنایت کرد
با همدستی یک میمون
من اما با خودم میگم
پدر حتما نمی دونه
پدر حتما نمی دونه
پدر حتما نمی دونه