خسته ام از حرف های باد هوا
من دلم یه شکم سیر گریه می خواد
پس کو اون وعده های سر خرمن
پس چرا منجی لعنتی نمیاد
من می خوام که کمی نفس بکشم
از توهم آزادی خسته شدم
شکل کرمی ته کفش خدا
له شدم،خسته و زبون بسته شدم
از خودم،از تو،از خدات
از این زندگی مسخره و بی رنگ خسته شدم
شکل مردی پای چوبه دار
از کشیدن انتظار،ازرنج ترس از مرگ خسته شدم
خسته ام از همه امروز های شکل دیروز
از این صورت تکراری و از “از فردا”
از همه حرف های با انشاءالله
از” تدبیر و امید “و وعده های شکل لالا
من چرا خوابم چرا بیدار نمیشم
خسته ام از خواب لعنتی ام
آخرش می کشندم این کابوس ها
شبی در خواب لعنتی ام
آخرش شبی از شب ها
ساعتا خسته میشن از تکرار
قفل می شن تو ساعتی خاص و
به ابدیت می رسه این بیمار