گِرد مثلِ دایره


وقتی ابناِ بشرِ اولیه، شروع به زندگی اجتماعی کردند ، هیچگونه اُتوریته و حاکمیتی وجود نداشت. قوانین مکتوبی موجود نبود ، هرکس تنها به میزان تلاش خود از طبیعت سود می بُرد. کم کم عده ای سودجو با به میان آوردن خدایان ، بُت ها و ماوراء قصد کردند تا به دیگران برتری پیدا کرده و از سودِ تلاش آنها بهرمند شوند. اقتصادهای بزرگ، فرهنگهای بزرگ و دروغین را بوجود آورد.

انسان ذاتا اقتدارگریز و آنارچی است؛ زیرا که از فرمان بُردن و اطاعت بیزار است و می کوشد آشکار و نهان فرمان شکَنی کند. اما وقتی از کودکی به مغز او چارچوب های دین ، عُرف و فرهنگِ خاص فرمانبَری بر اساس شغل ، مقام از هر نوع دینی و ارتشی و… و پول و ثروت می دهند ، می شود او را به پَست ترینِ برده ها تبدیل کرد.

رها شدن از این چارچوب ها و شِکستن این حصار های فکری و جدا شدن از بَندِ سُنت های غلط در جوامع امروزی کار دشواریست، خصوصاً چنین جوامعی که روشنفکریِ اصل به ضدِ ارزش بدل شده و یا با یک فنجان قهوه تلخ و عینک گِرد بشود ژِست روشنفکری گرفت، ساختار شکنی سخت است اما ممکن.

بحث اینجاست که قشر ضعیف و فاقد قدرت و طبقه ی کارگر و متوسط به کُل فکر نمی کند و یا اگر فکری کند آن است که قدرت را از طبقه ی حاکم گرفته و خود به قدرت برسد، این واقعا احمقانه است. به قول جورج اُروِل “در تمام طول تاریخ این جا به جایی قدرت وجود داشته و هیچگاه قشر ضعیف برتری نیافته و همیشه جزو محکومان تاریخ بودند ( کتاب ۱۹۸۴).

اگر بخواهیم به اِتوپیا و آرمانشهر برسیم باید تمامی حُکام و حاکمیت ها و اُتوریته برچیده شود. شاید عده ای با خود بیاندیشند که این ایده آلیسم و آرمانخواهی، زندگی در توهم است، حال آنکه خود را به غفلت زده و توجهی ندارند که راس هرم یعنی نظام کاپیتالیسم ، سرمایه داران، رهبران دینی و دیکتاتورها که به مانند زالو بر تنه ی جوامع چسبیده اند، در آرمانشهر خود در حال زندگی هستند و برایشان به هیچ وجه زندگی در توهم نیست. بلکه با فراغت خیال مشغول مکیدن خون های زیر دست هایشان و طبقه ی پایین هِرَم هستند. پس اگر بخواهیم می توانیم و این هرگز توهم و رویا نخواهد بود.

سالهاست در جوامع مختلف امروزی به این نکته اشاره می شود که منفعت و سودِ فَرد در گِرو منفعتِ جمع است اما این امر در عمل بسیار مُضحک است. چرا که طبق علمِ آمار اگر میانگین درآمد یک ناحیه را اندازه بگیریم شاید تولید ثروت بسیار انبوه و چشمگیر باشد. اما اگر به واریانسِ داده ها دقت کنیم مشخص می شود که توزیع ثروت بسیار نا عادلانه است و در اکثر مواقع قِشری که جمعیتش کمتر از ۱۰ درصد کُل می باشد ، ۹۰ درصد ثروت را تصاحب کرده است.

تصاحب ثروتِ بیشتر توسط قِشری خاص باعث اُتوریته ی بیشتر بر طبقه های پایین هِرَم می شود. حال بگذارید اینگونه بگویم ؛ که منفعتِ جمع در گِرو منفعت و سودِ فَرد است ، چرا که هرگاه هر فَرد به نوبه ی خود کاری را انجام دهد که به سودش باشد و از نظام اقتصادی و اجتماعی به اندازه ی تلاشش بهرمند شود، درست مانند بشر اولیه، جمع نیز به واسطه ی سودِ تک تکِ افراد راضی خواهد بود. اینگونه تولید خالص و نا خالص به حدی خواهد رسید که طبق گفته ی پتر کروپوتکین ” به هرکس به اندازه ی نیازش داده شود و از هر کس به اندازه ی توانش خواسته شود”.

نپس یادمان نرود؛ جامعه نباید مانند هِرَمی باشد که فقط قاعده اش روز به روز بزرگتر می شود بلکه باید مانند دایره ای باشد که متوازن است و با افزایش شعاعِ آن همگی می توانند در سود و زیان به طور عادلانه سهیم شوند.