شعر : سرافکنده گذشتم



سرافکنده گذشتم
سرافکنده از سیم‌های خاردار
راه‌های پست را برگزیدم
زیرا خلاف و پنهان از برج‌های دیده‌بانی بودندسرافکنده گذشتم
خمیده
و جاهایی هم نیاز به خمیدن نبود
زیرا دیگر
صدای پایم هم بلند نمی‌شد

در شبی تاریک
آسمان با جرقه‌های شادیانه روشن بود
در شبی تاریک
که صدای شادی آنان بالا گرفته بود
از سیم‌های خاردار
گذشتم

با من خاری بر کف پای است
که هرچه دور می‌شوم
بیشتر می‌خلد

اکنون یک سایه هستم
خزیده در سوراخی
و چشم بسته به سوسویی

تاریکم
زیرا آسمان شهرم با آتش‌بازی دیگران روشن است
و سرافکنده‌ام
زیرا چشم دیدن آن را ندارم

با من چیزی جز جامه سیاه بر تنی سفید نیست
در خانه‌ای تاریک
در خانه‌ای تاریک
که گویی بر بام آن آب می‌ریزند.

حمید سیاهی