برای آن جان‌های آزاده، برای رفقای آبان


در تاریکی
این خون سرخ توست
که بیرون می‌زند از سلول
تا کف خیابان
تا باریک‌ترین کوچه‌های شهر
تا اتاقی مسلول در محله‌ای که روی نقشه‌ی شهرداری نیست.
و انگار هرگز نبوده است
خون تو
از «نبوده است» می‌زند بیرون
صورت حضار را رنگین می‌کند
رنگین می‌کند از سرخ
بر گونه‌های باد کرده‌شان
– دست می‌گذارند در جیب که مبادا کاری کرده باشند
اما خون تو از جیب‌های‌شان می‌زند بیرون
از جیب‌هایی به عمق چاه نفت
خون می‌زند بیرون
به جریان می‌افتد
در خیابان‌ها
کف میدان‌ها
در دورترین کوچه‌های شهر
که کسی در آن به معشوق‌اش دستمالی رنگین می‌دهد
رنگین شده از خون سر تو

 

 

 

مهدی سرباز – آبان ١٣٩٨