آوارگیِ نیروی کار به عنوان شکلی از خودبیگانگیِ در بازارِ کار، تنها بخشی از بی معناشدنِ انسان، ذیل اقتدارِ دولتها و حذفِ دیدِ طبیعی و زیباشناختی نسبت به هستی ست. حذفِ هنر و شاخصههای هنری به عنوان بخشی ثقیل و قابل توجه در بافتِ معنادارِ زندگی به همین ترتیب صورت میپذیرد تا جایی که نه تنها معنای انسان به میزان پول و سرمایه گره میخورد بلکه بیش از آن به بازی در دوقطبیِ خودی و غیرخودی در دولت/حکومت گره میخورد؛ از این جهت حذف دولتها پیش از آنکه خواستی آنارشیستی برای نظمبخشیدن و حذف سیطرهٔ گستردهٔ دستگاه بروکراتیک و فاسد موجود باشد بلکه خواستی انسانشناختی ست و به همین ترتیب آنتیگلوبالیسم نه به معنای حفظ ارزشهای محافظهکاری یا کانسرواتیسم بلکه به معنای مواجه با اشکال جدید سرمایهداری و امپریالیسم و در دستگرفتن نظام جهانی به واسطهٔ یوق استثمار توسط عدهای قلیل است، امری که پیشدرآمدِ آن را مدتها ست شنیدهایم.
اگر تغییرِ مناسبات موجود را میخواهیم، باید به دنبال مناسباتی کارآمد برای تغییر باشیم. جدای از طرح سوالاتی مانند: «اقتدار چیست؟ ابزار اعمال اقتدار چیست؟ اقتدار چگونه شکل میگیرد، اَشکال آن چیست و ارتباط آن با سلسلهمراتب چگونه است؟»، اگر اولویت مبارزاتیای بخواهیم انتخاب کنیم ذات لزوم ارجحیتگذاری در یک جنبش به کمبود نیرو و توان بر میگردد و باتوجه به دامنهٔ فراگیر جنبشهای مردمی این لزوم مرتفع میگردد. باید توجه داشت که ذات سرمایهداری منوط به خصایص اصلی سلسلهمراتب است و تغییر در مناسبات آن نیز منوط به حذف سلسلهمراتب به عنوان اهرم اصلی اعمال اقتدار است و این یعنی شکلگیری جامعهٔ اشتراکی و جامعهگرایی بدون تغییرات بنیادین در بطن جامعه و ایجاد شوراها و شبکههای افقی از این منظر غیرممکن مینماید.
گمان میکنم شکل بی پردهٔ سوال از اولویت مبارزاتی اینگونه خواهد بود: «آیا با متدولوژیِ تفویض محور، سلسلهمراتبی و… میتوان به جامعهای، ضداقتدارگرا و اشتراکی رسید؟»
من گمان میکنم جواب آنارشیستها به امثال اینگونه سوالات جوابی یکسان باشد: «خیر!».