شعر:‌ به یاد رفیق بکتاش آبتین


شعر: احمد شاملو
طرح: مانا نیستانی

 

 

 

به یاد رفیق بکتاش آبتین

اندوه
همان:
تیری به جگر درنشسته تا سوفار.

تسلای خاطر
همان:
مرثیه‌یی ساز کردن. ــ
غم همان و غم‌واژه همان
نامِ صاحب‌ْمرثیه
دیگر.

همیشه همان
شگرد
همان…
شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ»
همچنان نمادِ امید بماند.

راه
همان و
از راه ماندن
همان،
تا چون به لفظِ «سوار» رسی
مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌یی در راه است.

و چنین است و بود
که کتابِ لغت نیز به بازجویان سپرده شد
تا هر واژه را که معنایی داشت به بند کشند
و واژگانِ بی‌آرِش را
به شاعران بگذارند.

و واژه‌ها به گنهکار و بی‌گناه تقسیم شد،
به آزاده و بی‌معنا
سیاسی و بی‌معنا
نمادین و بی‌معنا
ناروا و بی‌معنا. ــ

و شاعران
از بی‌آرِش‌ترینِ الفاظ
چندان گناه‌واژه تراشیدند
که بازجویانِ به‌تنگ‌آمده شیوه دیگر کردند،
و از آن پس،
سخن‌گفتن
نفسِ جنایت شد.