شعر: ماه در قبرِ اَبر جان داده!


ماه در قبرِ اَبر جان داده!
مانده از زندگی برهنه‌شَبی
هم‌چنان مرگ می‌رود به‌جلو
هم‌چنان از گذشته‌ها عَقَبی!

ماه از پشت اَبر تابی… نَه
ماه در پشت اَبر خوابیده!
رنگِ ماتم به شهر پاشیده
در جِدالِ گلوله با «حَلَبی»!

(ماه را بی‌خیال، رفتارت…
رویِ شب را سیاه خواهد کرد
هِی خیانت به‌ماه خواهد کرد
نکند مرگِ ماه را سَبَبی!!!؟؟؟

فرق دارد نگاهِ من با تو
تو زمینیّ‌و آسمانم من
شعر من اعتصاب‌و زندان است
تو ولی گیرِ چشم‌و گیس‌و لَبی)

راستی #اعتصاب را کردند
دوستانم درونِ زندان‌ها
بنویسید روی قرآن‌ها…
:زنده بادا #سُهیل” را #عَرَبی

می‌نویسم: سکوت را کردیم!
مانده فریادِ “اَلحَقَت” بر جا
«یک آنارشیستِ واقعا تنها»
“اَیُّهاَالمؤمنون، اَینَ نَبی؟؟؟”

سال‌ها مرگِ ماه را دیدیم
های ها…گریه بعدِ خاموشی
بعد امّا شبی فراموشی
روی قبرِ برادری نَسَبی…!

مُرده بادید‌و برف می‌بارید
زنده زائید‌و بعد باران‌و …
هی زمستان‌ و هی زمستان‌ و …
مانده خاکستر از شبانه‌تَبی

ماهِ ما پُشتِ میله‌ها بیدار
ماهِ ما پُشتِ میله‌ها بَر دار
آگه از مرگِ خویش، امّا ما…

«بی چرا زنده ایم و بی…بی…بی!!!»
.

صادق بیقرار