خاطرات دقایق آخرین سال۱۴۰۰ از بندی رهاشده از بند طابان ما جوانه میزنیم برای آزادی:
تاریخ آزادی: روز یکشنبه
۸ حوت ۱۴۰۰ هفتهی نخست آزادی:
مهماندار بودیم. احساس غریب و بیمناکی داشتم. هیچ باورم نمیشد که آزاد شده باشم.
هفتهی دوم آزادی: روز یکشنبه ۱۵ حوت ۱۴۰۰
روزیکه باور کردم واقعا آزاد شدهام و فکر می کردم که چگونه دستگیر شدم؟ در حالیکه یکهفته میشد که آزاد شده بودم؛ اما کدام آزادی؟ آزادی، اصل و اساس آرامش روح انسان است، وقتی آزادی انسان سلب میشود، تمام ارزشهای زندهگی از بین میرود. در حقیقت، روح زندهگی انسانی-فلج میگردد.
هفتهی سوم آزادی: روزی یک شنبه ۲۲ حوت ۱۴۰۰
امروز صبح تصور میکردم که سرچوکی نشستهام… روزها می شد که ننشسته بودم. یک هفته فراری، دو هفته زندانی، دو هفته میشود که آزاد شدهام. با خودم میگویم: آنهمه درد و رنج را چگونه تحمل کردهام… اصلآ نمیتوانم باور کنم که زندهام. چیزیهایی در من شکستهاند که ترمیم نمیشوند. باید همهی آنها را بنویسم؛ همهی آن توهینها و تحقیرها را…
هفتهی چهارم آزاری: روزی یک شنبه ۲۹ حوت ۱۴۰۰
فقط یک کلمه میتوانم بگویم: شکر که آزاد شدهام. آیا شکرگزاری نسبت به بدبختیای که مسخره شده است، حماقت نیست؟ ما چقدر بدبختیم که پایان ندارد؟ باید لحظاتی را که در شکنجهگاه تاریکی سپری کردهام، مفصل بنویسم، تا یادگاری باشد برای نسل بعدی آنروز، در حدود ساعت ۳:۱۵ دقیقه بود که طعم جانبخش آزادی را چشیدم.
وحیده امیری