《《از کانون تا کنون 》》
ممد کانونی ، یکی از پرکار ترین همبندی های ما است، کار اصلیش گردنگیری است، هم بیرونی ، هم درونی ( یعنی جرم دیگران را به عهده می گیره، از یکی مواد گیر می کنه، میگه مواد مال من بوده، از خلاف کار پول می گیره و به جاش حبس می کشه ) البته شغلهای دیگری هم دارد :
کل کارهای خدماتی بند با ممد کانونیه،
نظافت راهرو ها ، هواخوری، سرویس بهداشتی و حمامها، آشپز و ظرفشوی وکیل بند هم هست، دعوا هم براش می کنه ، قرص ب دو هم می فروشه و …
بهش میگن ” ممد کانونی ” چون از پانزده سالگی تا کنون که سی و هفت سالشه فقط دو سال بیرون بوده، اونم تکه تکه ، یعنی مثلا پنج سال حبس می کشه، شش ماه بیرونه، دوباره جرم یکیُ گردن می گیره و میاد تو،
اگر ازش بپرسی چرا کار معمولی نمی کنی؟
میگه هزینه های زندگی معمولی نیست که من با کار معمولی از پسشون بر بیام،
دو تا خواهر ، یک برادر و مادر پیرم ، کی می خواد خرجشونُ بده؟
می پرسم خسته نشدی اینهمه حبس می کشی؟
میگه زندون دیگه مثل خونه ام شده، راه دیگه ای ندارم، آقام که مُرد ، خرج خونه با من شد، من شدم نون آور، مگه با کارگری و بدون سرمایه میشه از پس اجاره خونه، خوراک، درمان و تحصیل برادر و خواهرام بر بیام؟؟؟؟
☆☆☆
در #بند_شعبه ، انسانهای زیادی را با لقب ” کانونی ” می بینیم، کانونی ، یعنی کسی که از کانون ، از نوجوانی تا اکنون که به جوانی و میانسالی رسیده ،اکثر روزهای زندگی اش در زندان گذشته، البته شغلهای بد تر از #گردنگیری ، مثل ” جوجه شدن _ تن فروشی ” و ” انباری زدن ” ( پنهان کردن موارد ممنوعه مثل مواد مخدر در مقعد هنگام بازرسی) هم در زندان هست که اکثر آنها ریشه در فقر، تبعیض و سوء مدیریت در آموزش و اقتصاد است.
#ممد_کانونی
#بند_شعبه
#فجایع_شهر
#گردنگیر
#گردن_گیر
گردن گیر کسی است که جرم شخص دیگری را به عهده می گیرد،
هر خلاف کار حرفه ای چند تا گردن گیر دارد.
گردن گیر پول می گیرد جای شخص دیگری حبس می کشد و حتی اعدام می شود تا خانواده اش راحت زندگی کنند.
نرخ حبس کشیدن برای هر سال حدود دویست ملیون است و نرخ اعدام یک و نیم برابر دیه _ توافقی
#سهیل_عربی
یکم تیر ماه ۱۴۰۱
پی نوشت
کامنت یکی از مخاطبان درباره این مطلب:
احمد پسری نوجوان و زیبا در تخت پایین من بود،
از بند جوانان منتقل شده بود بند قرنطینه که دعوایش با پسری دیگر بخوابد.
برای من که همجنسگرا بودم، زیبایی و ظرافت احمدرا قشنگ برانداز میکردم اما تنها حسی زیبایی شناسانه بود و تمام، سکس باید عاشقانه و مهربانه و با انتخاب دوطرف باشد.
جرم احمد که افغانستانی هم بود، دزدیدن چند گوسفند بود از روستایی در حاشیه شهر و گرفتاری و زندان.
معتاد بود و متادون میگرفت، لبهای زیبایش سیاه بود اما با همان وضعیت هم وقتی لب تخت مینشست، همچون جواهری زیبا میدرخشید.
با هم چندبار حرف زدیم ، اسیر و قربانی مناسبات اجتماعی و سیاسی مختلف بود، پدرش در جنگ دولت جمهوری با طالبان، بر اثر گلوله توپ یا راکت کشته شده بود و خانواده پدر که شامل ۶ زن و ۱۸ فرزند، متلاشی، به ایران آمده بودند و در روستایی محروم، زندکی میکردند و اکنون به جرم گوسفند دزدی در زندان.
یک عصر گرم تابستان، یکی از موادفروشان پولدار زندانی وارد بند قرنطینه شد و در اولین حرکت، به سمت احمد رفت و دستی بر گردنش کشید و با شوقی کثیف گفت، به به، میبینم جوجه موجه های بندجوانان رو هم ول کردن.
تا آخر شب توافقات انجام شد، سهم وکیل بند داده شد، با احمد هم توافق شد و خلاصه خبرا پیچید که احمد جنس تازه میخاد و سر یک تیغ بنگ و چند صوت شیشه و دوا، قرار شده احمد با دو نفر امشب سکس کنه.
احمد معمولا لب تخت مینشست و تلویزیون میدید، من تخت دومی بودم و سرم به موهای احمد میخورد وقتی لب تختم میذاشتم ، گفتم احمد نرو ، حیفه، قدر خودتو بدون.
هیچ نگفت.
بسیار خسته و کلافه بودم، شب بیدار شدم چندبار و دیدم احمد داره با همونایی قرار گذاشته دارن شیشه میکشن، دوربین بند اون گوشه رو نمیگرفت و تخت مخصوص ازمابهتران و موادفروشا و پولدارا و لاتا بود،
چشمام سنگین شد و دوباره باز شد، ساعت سه و نیم شب بود،
دیدم یکیشون رفت سمت سرویسا و حموم و اشاره کرد به احمد و پشت سرش رفت،
باز خوابم گرفت.
فرداش احمد و دیدم، زیر چشمش یک بادمجون بزرگ جای مشت، سه تجاوز و نئشگی چند روزه .
تیغ بنگ هم بهش نداد ، احمد ها زیاد بودند و مسئولین زندان هم وقتی میفهمیدن خنده ای میکردن و میگفتن یارو کونی بوده خب ما که نمیتونیم تو شرت هرکدوم دوربین بذاریم،
تن فروشی برای مواد یه چیز عادی بود در زندان.