ابتهاج برای من یک سرنمون است نه یک شخص. ابتهاج واقعاً کارهایی دارد که از نظر تکنیک و انسجام و ایجاد نابهنگامیهای ادبی درخور توجه باشد اما بستر و زمینۀ مجموعۀ آثار او بسیار تهی، بسیار فقیر، بسیار دور از جغرافیای کنونی زندگی و جدای از بافت زبانی زندگی معاصر است.
ابتهاج همعصر ما نیست حتی همعصر شاملو یا عشقی هم نیست حتی همعصر حافظ هم نیست او هم مانند سهراب تنها همعصر خودبودگی خودش است.
او عاری از فضای زبانی زندگی ما بود ما با او همزبان نبودیم همانگونه که با سهراب نبودیم و الان هم با یغما گلروییها و فاضل نظریها نیستیم.
اگر کسی شاعر است معمول و طبیعی این است که بین هزار شعر، ده شعر شعاری و صد تا دویست شعر عاشقانه داشته باشد؛ الباقی باید بجز سرشاری از تجربیات جدید، درگیریای با زبان و زندگی و عاملیت شاعر در درگیرکردن مخاطب با پرسپکتیوهای جدید معنایی_فضایی باشد.
اگر اینگونه نباشد شعر به معنای پوئسیس/ابداع رخ نداده. اثر اثر نیست چون تأثیر نداشته.
ابتهاج همانقدر شاعر خوبی است که پیکان برای ایرانی ماشین خوبی است؛ که داریوش برای فارسیزبان خوانندۀ خوبی است. اینها خوب هستند چون مخاطب تجربهگرا نیست چون مخاطب در بازار معتاد شده است. اینها معنای اعتیاد هستند و مخاطب مصرفکنندهشده(!) به دنبال کلیشههای قدیمی برای ساکتکردن موقتی درد خماری خود.
دریافتی از یکی از همقطاران اتحادیۀ آنارشیستهای جغرافیای موسوم به افغانستان و ایران