همچون انسانی که ضربات سنگینی به سرش خورده گیجم و با وجود این گیج بودن صدای هشداری را از وجدانم می شنوم:
باید خیلی زود هشیار شوی و با تمام توان و دقت این بار را سالم به مقصد برسانی …
این بار تجربیات زندان و تصاویر دقیق و کامل از آنچه در زندانها و بر زندانیان گذشت و پیام همبندیانم است…
گیجم و تمرکز برایم دشوار است
نمی دانم از کجایش بیاغازم
از بیش از بیست سال مقاومت سعید ماسوری و هر روز امیدوار و دانا تر از پیش شدنش و تلاش و فداکاری هایش برای امید دادن و کمک به همرزمانمان …
از لبخندی که پس از دو دهه تحت شکنجه بودن هنوز از روی چهره حمزه رنگ نباخته ، از تلاش حمزه سواری برای مفید بودن و کمک به همنوعانش و حتی به گربه های بند …
از حسن صادقی و فاطمه مثنی که بیش از یک دهه در زندان و دور از فرزندانشان محبوسند و شب و روز کار می کنند تا هزینه تحصیل و زندگی آنها را تامین کنند، اما خم به ابرو نمی آورند و با دلهای پر از امید و مهربانی هایشان به همبندی ها نیز امید می بخشند …
از غریبانه محبوس ماندن زینب جلالیان، ناظم بریهی، مریم اکبری منفرد ، مطلب احمدیان و…
از جوانهای محبوس در زندانهای دور افتاده ، جوانهایی که کمتر کسی نامشان را شنیده ، آنها که بی هیاهو و فداکارانه به مقاومت و مبارزه ادامه می دهند…
از امیدواری دادخواهان دربند ، از بلوچستان تا کردستان ، از خوزستان تا ارومیه و …
آری آنها پیام مهمی برای ما دارند:
امیدواری و تلاش ، مهمترین وظایف ما هستند ، در این روزهای دشوار باید بیشتر حواسمان به هم باشد، عزیزان در بند و خانواده های داغدار را فراموش نکنیم
و بدانیم حتی نوشتن و یاد کردن از زندانیان ، کار بسیار مهم و تاثیر گذاری است.
هر کس که زندانی بودن را تجربه کرده به خوبی می داند ، حمایت مردم از زندانیان چه تاثیرات مثبتی در اوضاع زندگی آنها می گذرد…
پنجم فروردین ماه ۱۴۰۲