چقدر غریب هستیم و قریب!


نوشته: زانیار

چقدر غریب هستیم و قریب!:

من یک آواره هستم

آواره‌ای شبیه به تمام آواره‌گان جهان.

آواره‌ای از آفریقا

آواره‌ای از خاورمیانه؛ از آسیا.

از شهرها و کشورهایی که؛ آواره‌گان‌اش در سراسر این کره‌ی خاکی پراکنده شده.

آواره‌ای از مزار، ارزگان، کندز، زابل، هلمند، پکتیکا؛پکتیا، کُنر، خوست،گَردیز و…

آواره‌گانی شبیه به آوره‌گان غزه؛ رفح.

شبیه به آوره‌گان سوری.

شبیه به آواره‌ای از کوردستان

شبیه آواره‌گان بلوچ و آواره‌گانی از میانمار

و شاید هم‌؛ آواره‌ای شبیه به قوم توتسی از رواندا.

چقدر ما شبیه هم هستیم، دارای یک درد مشترک؛ دردی که دولت‌ها و حاکمیت‌ها برای‌مان به وجود آوردند و هرگز قبول نکردند که باعث و بانی این جریان هستند و بودند!

من یک آواره هستم از بازماندگان هولوکاست از بازماندگان روز نکبت.

آواره‌ای از ایران؛ افغانستان؛ فلسطین؛سوریه؛ عراق؛ بلوچستان؛ رواندا، میانمار؛کردستان و…

ما چقدر؛ غریب هستیم و قریب!

روزها در پی لقمه‌نان و شب‌ها به دنبال سرپناهی تا در خواب‌هایمان رویای آزادی را ببینیم و پرواز.

پروازی بر بلندای کوه هندوکُش، البرز؛ زاگرس و بلندی‌های جولان.

چقدر ما شبیه به هم پرواز میکنیم ولی هرگز این رویای شیرین پرواز را در  خواب هم نمیتوانیم ببینیم و تنها کابوس سقوط؛ ما را در نیمه های شب؛ بیدار میکند و تا طلوع آفتاب دیگر خوابی به چشم‌مان باز نمیگردد و از ترس دوباره ندیدن کابوس‌ها؛ خوابی برای‌مان باقی نمی‌ماند.

هیج داروی ضد افسردگی و اعصاب؛ درمان‌مان نمی‌کند و آن روانکاوی که هنوز نمی‌داند آواره‌گی چیست؛ چگونه می‌تواند تو را درمان کند؟! من را درمان کند؟

– من راه خانه را گم کرده‌ام.

این چندسال برای خیلی ها زود گذشت و برای بعضی ها مثل راه رفتن لاک‌پشت‌، آهسته بود؛

اما  تغییراتی در تکنولوژی؛ سیستم های گوناگون و روش و اقدامات سیاسی دولت ها به وجود آمده و دارند روز به روز با سرعت به جلو می‌روند  اما؛ من/ما هنوز آواره‌ایم! و باید برای بقا از شهری به شهر دیگری و از کشوری به کشوری دیگر؛ کوچ کنیم، فرار کنیم؛ تبعید شویم!

و از مسیری بگذریم که احتمال مرگ‌اش بیشتر از زنده مانده است؛ و انتخاب میکنیم این مسیر را؛ ‌فقط برای  زندگی کردن؛ بخاطر مطیع نماندن.

اما مهاجرت همه چیز را از آدمی می‌گیرد و حتی با ورودات به کشور دیگری بازهم  آن حس تنهایی و بیگانه بودن از سوی آن اجتماع به تو انتقال پیدا می‌کند و از نوع نگاه‌های‌شان نفرت پیدا میکنی.

با چشمان‌شان به تو می‌فهمانند که تو؛

یک آواره‌ی؛ بی‌خانمانی و این حس؛ دردآور است. زجرآور!

ما آوارگان جهان که جمعیت بیشترمان از خاورمیانه است؛ سال‌هاست که راه خانه‌ی خود را گم کرده‌ایم و دیگر نه ذهنی برای به یادآوردن برای‌مان مانده و نه دیگر توانی برای پیداکردن‌اش‌.

قدرت‌ها و دولت‌های هرکشوری نظر به سود و منفعت خودشان از ما استفاده می‌کنند و در آخر به بهانه‌های مختلفی و تغییرات در روند سیاست‌های‌شان؛ باید اخراج شویم و اخراج میشویم؛ اخراج‌مان می‌کنند، اما؛ به کجا؟ به کدام سمت برگردیم؟

سال‌هاست که دولت‌ها؛ از ما آواره‌گان به عنوان سپرهای انسانی در جنگ ها و یا به عنوان کارگران ارزان قیمت؛ استفاده کرده‌اند و دارند می‌کنند و هرزمان که نخواسته باشند به بسیار آسانی راه و روش اخراج کردن را هم بلد هستند و…

این کشورها همان کشورهایی هستند که خانه های ما آوارگان را؛ با خاک یکسان کردند و به بهانه‌های تروریست؛ سلاح های کشتار جمعی و صدها دلیل احمقانه‌ی دیگر؛  بیشتر جوانان شهرها و روستاهای‌مان را قتل عام کردند و آنان که زنده ماندند مجبور به ترک شهرها و کشورهایشان شدند.

ما از آنان فرار می‌کنیم و دوباره همان‌ها به عنوان خدمات بشردوستانه ما را در کشورهایشان اسکان می‌دهند؛ آن‌هم فقط بخاطر نیروی کاری و جنگی.

هر جنگی در خاورمیانه به نفع مافیاهای  سلاح و نیروی کاری برای کشورهای جهان اول  است و دوم و کشورهای همسایه!؛ این یک نوع برده‌داری است؛برده‌هایی که خودشان با پاهای خودشان به آنجا می‌روند و برای رسیدن؛ از بدترین و خطرناک ترین مسیرها می‌گذرند؛

از زمان حرکت تا زمان رسيدن، آنقد تحقیر و خُرد می‌شوند که وقتی به آن کشورها برسند دیگر جرات اعتراض کردن، نسبت به خیلی قوانین و اتفاقات را ندارند چون هراس از این دارند که مورد خشم دولت‌ها و قدرت‌ها قرار نگیرند و اخراج نشوند.

ما آوارگان روزی متحد خواهیم شد تا دیگر برده نباشیم و کودکان‌مان با ریسمان بردگی بزرگ نشوند.

مرزها و این تقسيمات جغرافیایی این اسم را بر روی ما حک کرده‌ است:

آواره.