در باب کینگ رضا پهلوی: هویتِ ساختگی و چالشِ پیوند با ایران امروز


نویسنده: راوی

در باب کینگ رضا پهلوی: هویتِ ساختگی و چالشِ پیوند با ایران امروز

رضا پهلوی، به عنوان نماد جریانی که هویت سیاسی خود را با «ایرانگرایی» تاریخی گره زده است، در صورت فرضِ دستیابی به قدرت، با چالش‌های عمیقی روبه‌رو خواهد شد. این چالش‌ها ریشه در شکافِ تجربی، اجتماعی و شناختی میان او و اکثر همراهانش با جامعه ایرانِ امروز دارد. این گروه، سال‌هاست در جهان غرب زندگی می‌کنند، از حمایت‌های سیاسی خارجی بهره می‌برند، و از نظر اجتماعی نیز در حاشیه تحولات چهار دهه اخیر ایران قرار داشته‌اند. این وضعیت، پرسش‌هایی جدی درباره امکان بازسازی هویت ملی و مشروعیت سیاسی آن‌ها ایجاد می‌کند.

ایرانگراییِ بی‌ریشه: نوستالژی یا ایدئولوژی؟

بر اساس نظریه «جامعه تصوری» بندیکت اندرسون، ملت‌ها برساخته‌هایی هستند که از طریق روایت‌های مشترک شکل می‌گیرند. رضا پهلوی و حامیانش، روایت خود از ایران را بر پایه نوستالژی دوران پهلوی و نمادهایی مانند کوروش هخامنشی بنا می‌کنند. اما این روایت، فاقد پیوند با «حافظه جمعی» (موریس هالبواکس) نسل‌های کنونی ایران است. نسل‌هایی که انقلاب ۵۷، جنگ ، و سرکوب‌های چهار دهه اخیر را تجربه کرده‌اند، درکی کاملاً متفاوت از «ایران» دارند.

حتی نوستالژی دوران پهلوی نیز، برای اکثر ایرانیان زیر ۵۰ سال، نه یک خاطره زیسته، که روایتی انتزاعی و انتقال یافته از والدین یا رسانه‌هاست.

از سوی دیگر، نظریه «سنت ابداعی» اریک هابسباوم نشان می‌دهد که گروه‌های سیاسی گاه برای مشروعیت‌بخشی به خود، سنت‌هایی را می‌سازند که ریشه در واقعیت تاریخی ندارند. نمادهایی مانند کوروش یا ادعای پیوند با «تمدن باستانی»، بیش از آنکه بازتاب دهنده نیازهای امروز ایران باشند، ابزارهایی برای پرکردن خلأ ایدئولوژیک این جریان هستند.

دیاسپورای سیاسی و گسست از جامعه میزبان

رضا پهلوی و حلقه نزدیکانش، نمونه کلاسیک یک «دیاسپورای سیاسی» هستند که هویت خود را در تقابل با حکومت فعلی تعریف می‌کنند. اما بر اساس نظریه «سیاست هویتی» چارلز تیلی، هویت‌های سیاسی تنها زمانی پایدار می‌مانند که بتوانند با زیست‌جهان (Lifeworld) جامعه میزبان پیوند بخورند.

مشکل اینجاست که دیاسپورای پهلوی‌گرا، نه تنها از نظر جغرافیایی، بلکه از نظر گفتمانی نیز در حاشیه ایرانِ امروز قرار دارند. آن‌ها در رسانه‌های غربی و شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کنند، اما گفتارشان فاقد واژگان، دردها و امیدهای جامعه ایرانی است که زیر فشار تحریم‌ها، تورم و سرکوب روزانه نفس می‌کشد.و در جغرافیای ایران به مبارزه مشغول است.

وابستگی به حمایت‌های خارجی نیز طبق نظریه «مشروعیت سیاسی» ماکس وبر، به جای مشروعیت سنتی یا عقلانی، آن‌ها را در موقعیتی شکننده قرار می‌دهد. تاریخ ایران نشان داده است که جریان‌های وابسته به قدرت‌های خارجی، حتی اگر به ظاهر پیروز شوند، در درازمدت مورد بی‌اعتمادی مردم قرار می‌گیرند.

پارادوکس هویت: پهلویِ «فرنگی‌شده» یا ایدئولوژیِ بدون پایه

شعار «کینگ رضا پهلوی» به تنهایی گویای تناقضات این جریان است. استفاده از واژه انگلیسی «کینگ» به جای «شاه» فارسی، در کنار تلاش برای بازسازی هویت باستانی (مثلاً با نام بردن از کوروش)، نشان می‌دهد که این جریان در میانه دو جهانِ فرهنگی گیر کرده است: نه می‌تواند از نمادهای مدرن غربی و زبان بومی جامعه ای که در واقعیت در آن قرار دارد  فاصله بگیرد، نه پیوندی اصیل با نمادهای تاریخی ایران دارد. این وضعیت، یادآور نظریه «هویت چهل‌تکه» استوارت هال است، که در آن فرد یا گروه در میانه چند فرهنگ، نمی‌تواند هویتی یکپارچه بسازد.

این پارادوکس، پهلوی‌گرایان را شبیه به «خمینی بدون اسلام» می‌کند؛ همانگونه که خمینی با حذف اسلام از گفتمان خود تهی می‌شد، پهلوی‌گرایان نیز با حذف مفهوم جغرافیای ایران تاریخی (و جایگزینی آن با روایتی ایدئالیزه شده) و عدم ارائه برنامه‌ای فراتر از ایرانگرایی انتزاعی، خود را به ایدئولوژی‌ای بدون پایه تقلیل می‌دهند.

حکمرانیِ مبتنی بر ابداع هویت: چرخه معیوب قدرت

اگر این جریان به قدرت برسد، با بحران مشروعیت و مقبولیت و بحران افق سیاست گذاری روبه‌رو خواهد شد.

بر اساس نظریه «هژمونی» آنتونیو گرامشی، حکومت‌ها نه تنها با زور، بلکه با ایجاد رضایت از طریق روایت‌های فرهنگی و هویتی پایدار می‌مانند. پهلوی‌گرایان، اما، مجبور خواهند بود برای جبران گسست از جامعه، به «مهندسی هویت» دست بزنند؛ اقدامی که پیشتر هم در دوران رضاشاه (با ناسیونالیسم باستان‌گرا) و هم در جمهوری اسلامی (با اسلامیزه کردن تاریخ ایران) انجام شده است. این فرآیند، نه تنها پاسخگوی نیازهای واقعی جامعه نیست، بلکه با ایجاد روایت‌های متضاد، به بی‌ثباتی بیشتر دامن می‌زند.

ایرانِ تصوری در برابر ایرانِ واقعی

جریان پهلوی‌گرا، در وضعیت کنونی، بیش از آنکه نماینده ایران باشد، نماینده «تصوری» از ایران است که در ذهن دیاسپورای غرب‌محور ساخته شده است. این تصور، فاقد پیوند با تجربه زیسته اکثریت جامعه ایران، چه از نظر نسلی، چه از نظر طبقاتی است. تا زمانی که این جریان نتواند از چارچوب نمادهای انتزاعی و گفتمان غرب‌محور فراتر برود، و به جای تکیه بر نوستالژی، برنامه‌ای مشخص برای حل بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران ارائه دهد، هویت آن همچون کاخی بر شن‌های روان خواهد بود که هر لحظه خطر فروپاشی را دارد.

شعار «کینگ رضا پهلوی» نیز نه نشانه اتحاد، که نماد همان گسست است: گسست از زبان مردم، گسست از تاریخ معاصر، و گسست از واقعیت‌های ایران امروز و حتی در فاصله با روح سیاسی و گفتمان های مسلط غربی در عصر حاضر.