آرژانتین: آن ها که برای فقرا سخنرانی می کنند


نویسنده: اولیوِرا

 آرژانتین: آن ها که برای فقرا سخنرانی می کنند

آن‌ها در شبکه‌های اجتماعی برای فقرا سخنرانی می‌کردند، می‌گفتند که چقدر ناآگاه‌اند و از نظر اخلاقی چقدر پایین‌تر از آن‌ها قرار دارند—هرکسی که مخالفت کند یا راهی واقع‌بینانه‌تر پیشنهاد دهد، همین برچسب را می‌گیرد.

بعد، اثر تقلید شروع می‌شود. فعالان و آنارشیست‌هایی که خودشان واقعاً درگیر این مشکلات‌اند، کم‌کم به بازنمایی همین ایده‌های توهم‌آمیز می‌پردازند—ایده‌هایی که همیشه جنبش‌های اجتماعی را خنثی می‌کنند و آن‌ها را از تغییرات واقعی دور نگه می‌دارند. در هر درگیری، معمولاً طرفی که توان بیشتری برای بالا بردن سطح تنش دارد، برنده است. اما این حرف‌های بی‌معنی ما را از هر دستاوردی دور می‌کند و تلاش دارد جنبش‌های واقعی را به مخالفت‌های کنترل‌شده تبدیل کند.

رسانه‌های اجتماعی هم در این میان نقش دارند. هرکسی می‌تواند چیزی پست کند و احساس کند که دنیا را تغییر داده، درحالی‌که در واقع هیچ تغییری اتفاق نمی‌افتد. مردم خودشان را در فضای بسته‌ی خودشان حبس می‌کنند و در همان حال، یکدیگر را تحسین می‌کنند.

آیا آنارشیسم باید مسیرش را تغییر دهد و خود را بازتعریف کند؟

در میان جمعیت انبوهی که حرکت در آن سخت شده بود، دو چهره‌ی نقاب‌دار را دیدم که با ظرافت در میان مردم حرکت می‌کردند، مثل دلفین‌هایی که از میان امواج می‌گذرند. نگاه‌هایمان با یکی از آن‌ها تلاقی کرد—یک زن نقاب‌دار—که در سکوت سری تکان دادم و راه را باز کردم، درحالی‌که آن‌ها در حرکتی روان و بی‌وقفه، به مسیرشان ادامه دادند. بعدها فهمیدم که آن‌ها بخشی از گروهی بودند که شعارهای آنارشیستی می‌نوشتند—شعارهایی که مثل نسیمی خنک در آن جمعیت سنگین و خفه‌کننده بود.

یافتن یک گروه خاص در آن دریای پرچم‌ها، هرچه بیشتر به پلازا د مایو نزدیک می‌شدیم، سخت‌تر می‌شد. هیچ سیگنال تلفنی نبود—دولت در میدان، مسدودکننده‌های سیگنال نصب کرده بود. برای اولین بار، دیدم که مأموران پلیسی که همیشه به آزار بی‌خانمان‌ها و مردم عادی مشغول‌اند، این بار با تمام توان سعی می‌کردند دیده نشوند—چون می‌دانستند که اگر مردم آن‌ها را بشناسند، بی‌رحمانه زیر دست و پا له خواهند شد.

قلدرها فقط زبان زور را می‌فهمند.

در میان این جمعیت، چند نفر حاضرند اگر شرایط سرکوب‌گرانه‌تر شود، باز هم بمانند؟ و از آن‌ها، چند نفر واقعاً آماده‌اند که نه فقط در حرف، بلکه در عمل از ایده‌ی آنارشیسم دفاع کنند؟

بیشتر فضاهای آنارشیستی دچار همان مشکلات اجتماعی‌اند که در بالا گفتم—جایی که بیشتر از آنکه ایده‌های عملی مطرح باشد، نمایش‌های خودنمایانه‌ی اجتماعی جریان دارد.

اگر بخواهیم یک مدل سیاسی-اقتصادی برای پیشبرد داشته باشیم، می‌توانیم کنفدرالیسم دموکراتیک کردها را برداریم و آن را با تغییراتی هوشمندانه، به آنارشیسم نزدیک‌تر کنیم. چنین پروژه‌ای می‌تواند حمایت طیف وسیعی را جلب کند.

ریکاردو فلورس ماگون می‌گفت:

“اگر آنارشیست هستی، نگو. آنارشیست‌های دیگر از قبل می‌دانند، و اگر بگویی، احمق‌ها را می‌ترسانی.”

او با همین استراتژی موفق شد حمایت گسترده‌ای را برای حزب لیبرال مکزیک جلب کند—هرچند که نه لیبرال بود و نه حزب.

می‌توانیم مردم را به حمایت از آنارشیسم ترغیب کنیم، حتی بدون این‌که خودشان متوجه باشند؟

در نهایت، مردم مردی را که اره‌برقی به دست داشت با یک آنارشیست اشتباه گرفتند و ناآگاهانه به تخریب کشور و نابودی شرایط خودشان کمک کردند. پس مهم نیست که ایده‌ها چقدر درست یا غلط باشند—بلکه مهم این است که چطور مردم را به عمل وادار کنی، حتی اگر برخلاف منافعشان باشد.

ما می‌توانیم این را در جهت درست به کار بگیریم.

آنارشیسم نیاز دارد که برای طیف گسترده‌تری از مردم قابل‌دسترس باشد. باید خودش را بازتعریف کند و شیوه‌هایش را تغییر دهد.

اما آیا پیروز شدیم؟

از ساعت ۶ عصر، مردم آرام‌آرام میدان را ترک کردند. ساعت ۹:۳۰ شب، یک فستیوال پانک راک در میدان مقابل کنگره برگزار شد—همان جایی که در ۱۳ مارس، سرکوبی وحشیانه علیه بازنشستگان رخ داده بود.

یک گروه از پلیس‌های موتورسوار در فاصله‌ای دور گشت می‌زدند و تلاش می‌کردند ترس ایجاد کنند، اما مردم در پیاده‌رو به آن‌ها ناسزا می‌گفتند تا سرانجام از دیدرس خارج شدند.

آن‌ها دارند دوباره قدرتشان را به دست می‌آورند—چون تعادل قدرت دارد دوباره به نفعشان تغییر می‌کند.

ساعت ۱:۴۱ بامداد، دوستی ویدیویی منتشر کرد که چند خیابان آن‌طرف‌تر گرفته شده بود—۱۲ افسر پلیس، مرد جوانی را بی‌دلیل آزار می‌دادند، تنها چون خیابان تقریباً خالی بود.

ما پیروز نشدیم.

فقط توانستیم دشمن را موقتاً عقب برانیم—به‌اندازه‌ای که مشروب بنوشیم، علف بکشیم و جشن بگیریم.

برخلاف بقیه، این آنارشیست‌ها در حال جشن گرفتن “پیروزی دموکراسی” نیستند.

ما داریم برای کشته‌شدگانمان سوگواری می‌کنیم، از گذشته درس می‌گیریم، و برای آینده‌ای که ارزش زندگی کردن داشته باشد، توطئه می‌کنیم.

ما هم ضعف‌ها را می‌بینیم، هم امیدها را.

 

,