ایران: تماشای فوتبال در قفس


نویسنده: راوی

تماشای فوتبال در قفس

من به عنوان یک زن جوان ایرانی،امروز برای تماشای فوتبال برای اولین بار به استادیوم ورزشی رفتم.

این اولین بارم بود نه به این دلیل که طرفدار تیم های فوتبال نیستم بلکه به این دلیل که وارد شدن به استادیوم برای سال های متوالی پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی برای زنان ایرانی ممنوع بوده است.

این ممنوعیت تا آن جا بود که زنانی که به تماشا یا حتی فوتبال بازی کردن علاقه مند بودند با پوشیدن لباس های مردانه و تراشیدن مو و تظاهر به مرد بودن به ورزشگاه می رفتند.

یکی از این اشخاص دختری جوان به نام سحر خدایاری نام داشت.

سحر دلش می خواست که به استادیوم برود و تیم مورد علاقه اش را تشویق کند.

اما او را دستگیر کردند.

به او فحش دادند،کتک اش زدند و او در نهایت خودسوزی کرد.

آخرین لباس هایی که برای تشویق کردن تیم مورد علاقه اش پوشیده بود، آبی بودند.

مردم و رسانه ها برای او نام دختر آبی را انتخاب کردند‌.

دختر آبی یک هفته بعد در بیمارستان از فرط سوختگی درگذشت.

جمهوری اسلامی اعلام کرد که او فردی روانی بوده است و نه معترض و نه یک هوادار ساده فوتبال که قصد داشته تیم مورد علاقه اش را تشویق کند.

امروز که در خیابان های مملو از نیروهای پلیس و گارد ویژه به سمت استادیوم می رفتم.

به خودم میگفتم که دارم آخرین آرزوی دختر آبی را زندگی میکنم آرزویی که او کرد و به قیمت جان او به شکل ناقصی برای من برآورده شد.

وقتی دختر آبی کشته شد در ایران جنبشی اتفاق نیفتاد

روزها زیادی پس از آن این سرکوب ها تکرار شدند اما در نهایت فشار های فعالین اجتماعی و رسانه ها بر روی فیفا و در نتیجه این، فشار فیفا روی جمهوری اسلامی،حکومت حاکم بر ایران را مجبور ساخت که برای حذف نشدن از جهان فوتبال

اجازه حضور زنان در استادیوم را بدهد.

اما آن ها زنان معمولی و شهروندان نبودند.

تعداد معدودی از زنان مرتبط با سازمان های حکومتی به شکل گزینشی و تعدادی از سلبریتی ها برای امدن به ورزشگاه دعوت شده بودند.

و بلیط فروشی عمومی وجود نداشت.

این امر به شکل گسترده ای گزارش شد و در نهایت حکومت باردیگری مجبور شد که زنان بیش تری را به استادیوم ها راه بدهد.

این گزارشی از وضعیت فعلی تماشای یک بازی فوتبال ساده و معمولی در استادیوم های ایران توسط یک شهروند مونث ایرانی و پس طی شدن تمامی این عقب نشینی های جمهوری اسلامی است.

اما قبل از آن لازم است به سوال مهمی پاسخ بدهیم.

چرا ورود زنان ایرانی به استادیوم ها ممنوع است؟

حامیان حکومت برای این امر چند استدلال رایج دارند.

اصلی ترین آن ها این است که حضور زنان غیر اسلامی است.

جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت تئوکراتیک

این ایده را دارد که ایران کشوری متعلق به مسلمانان است و باید برای ظهور منجی مسلمانان قوانین اسلامی را در جامعه اجرایی کنند.

حال آن که ایران واقعا جامعه ای اسلامی نیست بلکه مثل تمامی کشور های جهان جامعه ای دارد که متشکل از انسان های باورمند به اندیشه های مختلف است.و همیشه بخش بزرگی از انسان هایی که در این جغرافیا زندگی می‌کنند تهدید می شوند و یا نادیده گرفته می شوند.

چرا حضور زنان در اندیشه جمهوری اسلامی غیر اسلامی است؟

آن ها می گویند این که زن ها در محیطی حضور داشته باشند و برای مثال مشخص باشد که آن ها زن اند و سینه دارند و موهای بلندی دارند و مردی در آن حوالی باشد و زن ها را ببیند باعث از نظر جنسی تحریک شدن آن مرد می شود و افراد جامعه به گناه می افتند.

بنابراین باید زنان یا مخفی شوند و یا لباس های زیادی بپوشند.

اگر شما به عنوان یک زن بالا و پایین بپرید و شادی کنید یا آواز بخوانید وضعیت حتی بدتر می شود.

استادیوم جایی است که مرد ها می روند و زنان این تحریک کنندگان جنسی نباید در آن جا حضور داشته باشند!

تجربه من

از حوالی ظهر در خیابان ها صدای بوق های ممتد را می شنیدم و در این شهر کوچک،همشهری های من ذوق و شوق زیادی برای تشویق تیم مورد علاقه شان داشتند.

من هم مشتاق بودم که زودتر این مسابقه را ببینم.

حدود یک ساعت قبل از شروع مسابقه فوتبال به حوالی ورزشگاه رسیدیم.

تمام خیابان های منتهی به استادیوم توسط تعداد زیادی از ماموران نیروی انتظامی و فراجا که بخشی از پلیس های شهری جمهوری اسلامی هستند بسته شده بودند.و فضا به شدت ضد امنیتی بود.

آن ها با خوشحالی و همچون افرادی فاتح باهم عکس می‌گرفتند و می خندید.

برعکس آن ها، مردم و تماشاچی ها نگاهی همراه با خشم و وحشت به آن ها داشتند.

یک نفر بلیط اش را به شخص دیگری داد و این چنین گفت که: من شال و روسری برای پوشاندن موهایم و عینکم را فراموش کرده ام.من را برای دیدن مسابقه راه نمی دهند،شما بگیرید و جای من تماشا کنید.

با این حال تعداد زنان جوانی که موهایشان را نپوشانده بودند و صرفا شالی را در گردن شان انداخته بودند زیاد بود.

همگی به خط شدیم و دقایقی را در صف ورود به ورزشگاه ایستادیم.

من آن جا دوستانی تازه و دوست داشتنی پیدا کردم.

دوست تازه ام که دختری دوست داشتنی با موهای مجعد بود هم حجاب نداشت و موهایش را نپوشانده بود‌.

دم در برای وارد شدن مجبور شدیم که روسری سر کنیم و مأمور ها که حالا همگی زن بودند لباس ها و با خشونت کیف هایمان را گشتند.

برای من وضع خوشایندی نبود اما احتمال دادم که به سادگی آن ها می خواهند امنیت را برقرار کنند و احتمالا در کیف ما دنبال مواد منفجره یا چاقو می گردند.

سخت نمی گرفتم و وارد شدیم.

وضعیت جایگاه ها قابل تامل بودند. در مقابل ما حصاری بسیار بلندی کشیده شده بود و از جایگاه بانوان تقریبا به سختی می شد فوتبال را تماشا کرد.

حال آن که جایگاه مردان بر روی بلندی و بدون حصار های بلند بود.

به محض نشستن چهار دوربین مداربسته ای که دقیقا روی تماشاچی های خانم زوم شده بودند توجهم را جلب کردند.

و از آن ها پررنگ تر حضور ده ها مامور پلیس زن با ماسک و چادر(نوعی پوشش اسلامی مشکی رنگ و بسیار گشاد و بلند) رو به رویم بودند.

آن ها آنجا نبودند که نظم مطلوب را برقرار کنند در واقع کاری به مسائل مرتبط با فوتبال و صندلی ها و امنیت تماشاچی ها نداشتند.

وظیفه آن ها تهیه تصویر و سرکوب بود.

آن ها مسلح بودند و به علاوه این، روی لباس های آنان دوربین هایی ویژه نصب شده بودند با این حال با دوربین های دستی و گوشی های هوشمند از چهره ما فیلم و عکس می‌گرفتند.

از چهره آن هایی که حجاب نداشتند و موهایشان را کامل نپوشانده بودند و یا صرفا خوشحال می شدند و هواداری می‌کردند یا می خندیدند و فریاد می زدند.

یا از آن هایی که دل شان می خواست که از نزدیک از زمین فوتبال عکس بگیرند.

دوست تازه ام با بیخیالی به مامور زن عبوس و خشنی که از نزدیک از او تصویر تهیه می‌کرد تا مجازات اش کند لبخند میزد و مسابقه فوتبال را تا آن جایی که می شد از پشت میله ها تماشا می کرد.

به خودم گفتم اگر ما از آن ها می ترسیم

آن ها بیش تر باید بترسند.

میله ها اجازه نمی دادند که فوتبال ببینم و خوش بین باشم و چیزی را تحمل کنم.

فکر کردم که باید برای دنیا تعریف کنم که برای آن که مجوزی برای باقی ماندن فوتبال ایران در جهان باشیم،به قفس افتاده ایم.

شروع به تهیه تصویر از وضعیت و ماموران کردم.

سخت گیری آن ها فقط در مورد دختران جوان نبود.

آن ها حتی نسبت به پیرزن هایی که سال ها طرفدار تیم فوتبال شان بودند و شادی می‌کردند هم سختگیر بودند.در این مورد تصویری گرفتم‌.

تا جایی که می توانستم عکس می گرفتم.

آن ها تصاویر ما را ضبط می‌کردند و من تصاویر آن ها را.

و برای دقایق طولانی به پلیس ها زل زده بودم.

دشمن ما تیم رقیب نبود.

آن ها فقط جوانانی بودند که فوتبال بازی می‌کردند.

دشمن رو به روی جایگاه هواداران با اسلحه ایستاده بود و باید بر دشمن واقعی دقت می داشتیم.

چند عکس را که گرفتم، سپس به دلایل امنیتی ترجیح دادم که تصاویر را از گالری گوشی ام پاک کنم.

و برای این از جایم بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا در شرایط امنی این کار را انجام دهم.

یک مأمور داد زد:نگذارید بره بیرون

واقعا گیر افتاده بودیم.

مساله او نپوشیدن حجاب بود و به او اطمینان دادم که فقط به دستشویی میروم و بازخواهم گشت‌‌.

فکر کردم احتمالا در دم در و موقع خروج نوعی از تنبیه و توبیخ در کار باشد.

چیزی شبیه به جریمه نقدی

آن ها نمی توانستند تعداد بسیار زیادی از زنان را بازداشت کنند.و جریمه نقدی گزینه معقولی بود.

وقتی پس از پاک کردن تصاویر به صندلی ام برگشتم.

به این فکر میکردم که در انتها این گزارش به جز شرح رنج و مبارزه زنان چه چیزی بنویسم؟

چه در خواستی داشته باشم؟

آیا باید می نوشتم که از فیفا بخواهید که دروغگویی جمهوری اسلامی را باور نکند و فوتبال ایران را کنار بگذارد و تیم های ایرانی را تحریم کند؟

همان موقع یکی از بازیکن ها به سمت جایگاه بانوان آمد و از میان جمع و از لای میله ها ضمن ادای احترام کردن،مادرش را در آغوش گرفت و او را بوسید.

مادرش زنی ساده و روستایی و مهربان به نظر می آمد و از مشهور و موفق بودن پسرش غرق در شعف و شادی شده بود.

با بغض و گریه میگفت که با نان حاصل از کشاورزی کردن پسرش را به عرصه رسانده است.

یاد امیر و باران افتادم.

شاگردان نوجوانم که با تلاش و امید بسیار زیاد و با سختی و فقر، فوتبال بازی می‌کنند.

من نمی توانستم و نمی توانم از شما و فیفا بخواهم که بابت جنایتکار بودن جمهوری اسلامی این انسان ها را کنار بگذارید و فوتبال ایران را تحریم کنید.

ما به اندازه کافی بابت چیز هایی که خودمان در آن ها نقشی نداشته ایم مجازات شده ایم.

بلکه از شما می خواهم که به عنوان انسان هایی که ظرفیت فهمیدن رنج و شادی آدم های دیگر را دارید و صاحب رویاها و اهداف و زندگی خودتان هستید.

در این خواست و مبارزه و رویای یک زندگی برابر و انسانی ما را همراهی و یاری کنید.

جمهوری اسلامی را اساسا و به شکل رادیکال در وضعیت پاسخگویی قرار دهید و در سرنگونی اش بکوشید و با اطلاع رسانی در مورد آن چه در ایران می‌گذرد،هزینه سرکوب کردن مردم و فعالین سیاسی و اجتماعی را برای جمهوری اسلامی افزایش دهید.

لحظات آخر برای خروج از استادیوم جمعیت زیادی به در های خروجی استادیوم هجوم آوردند.

ماموران از خارج شدن زن ها جلوگیری می‌کردند و با شدت بیشتری عکس میگرفتند  می‌گفتند: به فرض که بروید تصاویر شما را داریم و تحت پیگرد قرار خواهید گرفت!

تحت پیگرد قرارگرفتن بابت رقصیدن از به ثمر رسیدن یک گل .

تحت پیگرد قرار گرفتن بابت خندیدن بلند و  فریاد کردن.

تحت پیگرد قرار گرفتن بابت زن بودن و مو داشتن و تماشای فوتبال.

در این جا این ها می توانند جرم های قابل و مهمی باشند.

مردم فریاد می‌زدند:باهم می‌رویم بیرون و شما بی شرف هستید.

حق با آن ها بود ما با هم بدون پرداخت هیچ جریمه ای تا این لحظه آزاد شده ایم.

و خواست مان را تحمیل کردیم

و من آزاد،این گزارش را برای شما می نویسم.

امید دارم که اگر این گزارش به بار دیگر دستگیر شدنم ختم شود، حداقل داستان مهمی را به گوش آدم های دیگر در نقاط دیگر جهان رسانده باشم و آن ها را در مبارزه انسان ها در این نقطه جغرافیایی شریک بکنم.

, ,