میخائیل باکونین:
«هر انقلابی که با دین سازش کند، سرانجام به بازتولید بردگی خواهد انجامید.»
«برهان شر گزاف؛ تیشه ای بر ریشه پوسیده توهم خدا»:
اگر آن خدا وجود دارد، همان خدای همهچیزدان، همهتوان، همهنیک خو،آنگاه باید جهان از هر گونه شر یا دستکم، عاری از شروری باشد که نه درس میدهند، نه رشد میآورند، نه مجازاتند، نه هشدار، و نه حتی یک بازی سرد الهی. شرورِ گزاف. شرورِ بیمعنا. شروری که تنها کارکردشان، له کردن استخوان معناست زیر چرخهای واقعیت.
چنین خدایی، اگر هست، یا نمیخواهد جلوی این شر را بگیرد (پس خیر نیست)، یا نمیتواند (پس قادر نیست)، یا نمیفهمد که اینها شرند (پس دانا نیست)، یا فقط نگاه میکند… و میخندد. و آنگاه، ما چه نامی جز هیولا برایش داریم؟
ولی در دنیای ما …شرور گزاف وجود دارند.
این فقط یک گزاره فلسفی نیست. این، واقعیتی زنده است:
میلیونها کودک، در شورهزارهای سومالی، با شکمهای باد کرده از گرسنگی جان میدهند؛ در حالی که یک ویال واکسن، ارزانیِ یک ساندویچ، میتوانست نجاتشان دهد. خدا کجا بود؟ در حال ادارهٔ کهکشان آندرومدا؟
تجاوزهای جمعی در بوسنی، در رواندا، نه از سر لذت، نه از سر جنگ، بلکه برای شکستن زنان، فروپاشاندن نسلها. دخترکانی که بعد از تجاوز، به نیزه بسته میشدند تا پیام «ما خدا نداریم» را فریاد بزنند.
ربوده شدن کودکی دو ساله(به نام جیمز بالگر)، سپس مورد تجاوز و قتل قرار گرفتن،آن هم توسط دو کودک ده ساله!. خدایتان چه می کرد؟ مشغول تست میزان ایمان پدر و مادر و خواهر جیمز بود؟!
زلزله هائیتی؛ شهری دفنشده، کودکانی که زیر آوار «بابا» را فریاد زدند و با چشمانی باز مردند. هیچ درسی، هیچ آزمونی، هیچ رشدی. فقط مرگ. خاموش. ناگهانی.
و آن دخترک چهار ساله. سرطان خون. سِرُم در دست. موها ریخته. هنوز بلد نیست «د» را بنویسد، ولی یاد گرفته لبخند بزند تا مادرش کمتر بترسد. خدایش کجاست؟ مشغول آزمایش ایمان مادر؟ یا فقط علاقهمند به تماشای زوال انسان است؟
در جهانی که اینگونه شر در آن جولان میدهد، خدایی با این سه ویژگی قدرت بینهایت، دانش بینهایت، و نیکی بینهایت جایی ندارد.
یا باید یکی از این ویژگیها را قربانی کنیم، یا عقل را.
شخصاً، عقل را انتخاب میکنم.
نه بهخاطر اینکه دلم میخواهد خدا نباشد، بلکه چون نمیتوانم چشمم را ببندم و بگویم این همه رنج، «حکمت است».
اگر خدایی وجود دارد، و این را میبیند، و باز هم هیچ نمیکند،
پس ما بندگان او نیستیم؛ ما قربانیان اوییم.
و اگر نیست؟ شاید، فقط شاید، وقت آن است که مسئولیت رنج را خودمان بهدست گیریم. چون نه آسمان، نه دعا، نه تسلیم، هیچکدام جنازهها را زنده نمیکند.