چرا نه به سرمایه داری؟

نه به سرمایه داری

کاپیتالیسم(سرمایه‌داری)، برخلاف ادعای حامیانش، نظامی طبیعی، خنثی یا ناگزیر نیست. این نظام، نه بر پایه‌ی آزادی، که بر اساس اجبار اقتصادی، انباشت نابرابر و سلطه‌ی ساختاری بنا شده است.
اگر دولت، شکل متمرکز خشونت سیاسی‌ست به جرات می گویم:کاپیتالیسم، چهره‌ی اقتصادی همان خشونت است.
آنارشیسم، در نقد دولت متوقف نمی‌ماند؛ بلکه آنجایی رادیکال می‌شود که ریشه‌های ستم را در مناسبات تولید و مالکیت هم جست‌وجو می‌کند.

کاپیتالیسم بر مالکیت خصوصی ابزار تولید استوار است؛ یعنی اقلیتی از جامعه، حق تصمیم‌گیری و کنترل بر منابع حیاتی را در اختیار دارد، درحالیکه اکثریت صرفا نیروی کار خود را عرضه می‌کنند تا زنده بمانند. این تقسیم‌بندی، نه انتخابی آزادانه است و نه پیامد توانایی‌های متفاوت؛ بلکه نتیجه‌ی تاریخی مصادره‌ی منابع، استعمار، حذف جوامع خودکفا و نهایتاً تحمیل قانون مالکیت است. به تعبیر باکونین: «مالکیت، نه نتیجه‌ی کار، که حاصل خشونت است.»

در این ساختار، کارگر هرگز مالک محصول کار خویش نیست ارزش اضافی که در فرآیند تولید خلق می‌شود، به سرمایه‌دار تعلق می‌گیرد، نه به کسی که آن را تولید کرده. این یعنی استثمار در معنای دقیق کلمه: تصاحب زمان زیسته‌ی دیگری برای انباشت شخصی.

همچنین کاپیتالیسم، برای بقا، نیازمند بحران است. بحران نه یک نقص در آن، بلکه بخشی از عملکرد ذاتی آن است. بحران مذهبی،زیست ‌محیطی، بحران مسکن، بحران بیکاری، حتی جنگ؛ همه و همه محصول منطقی سیستم تولید برای سودند، نه برای نیاز. کالا فقط تا جایی تولید می‌شود که سودآور باشد؛ نه تا جایی که برای زندگی ضروری باشد. این امر، انسان را از تولیدکننده و خلاق، به مصرف‌کننده‌ای بی‌اختیار و وابسته بدل می‌کند.

در این میان، سرمایه‌داری مدرن با کمک دولت/ آموزش/رسانه/و فرهنگ/خود را عادی و طبیعی جلوه می‌دهد.
آنگونه که چامسکی در تحلیل رسانه‌ها می‌گوید، کاپیتالیسم «آزادی» را به‌گونه‌ای بازتعریف می‌کند که با بهره‌کشی سازگار باشد: آزادی شرکت‌ها، نه آزادی انسان‌ها؛ آزادی انحصار، نه آزادی مشارکت.

اما شاید بنیادی‌ترین نقد ما به کاپیتالیسم، نقد به سلسله‌مراتب ذاتی آن باشد: سلسله‌مراتب میان سرمایه‌دار و کارگر، میان مالک و بی‌مالک، میان مرکز و پیرامون. در این سلسله‌مراتب، آزادی تنها یک امتیاز طبقاتی‌ست، نه حقی عمومی.

نقد ما “آنارشیست ها” به کاپیتالیسم، نقد به مدل دولتی سوسیالیسم را هم دربر می‌گیرد. آنارشیست‌ها مانند کروپوتکین و گلدمن، دولت سوسیالیستی را ادامه‌ی سلطه، تنها با ماسک چپ می‌دانستند. کنترل متمرکز بر تولید، حتی اگر در دست حزب طبقه کارگر باشد، همچنان موجب انقیاد است، چراکه اقتدار، از پایین نمی‌جوشد بلکه از بالا تحمیل می‌شود.

آنارشیسم به‌جای اقتصاد سرمایه‌دارانه یا برنامه‌ریزی متمرکز دولتی، بر اقتصاد تعاونی، دموکراسی مستقیم در محل تولید، و مالکیت اشتراکی اما غیرمتمرکز ابزار تولید تأکید می‌کند.
شبکه‌های تولید محلی، تصمیم‌گیری شورایی، و توزیع بر اساس نیاز، نه تنها رؤیایی ناکجاآبادی نیستند، بلکه بارها در تاریخ پیاده‌ شده‌اند: از کمون پاریس تا کمون ماخنو در اوکراین و انقلاب اسپانیا، و از جنبش زاپاتیستا تا کریستیانیا و روژائاوا.

کاپیتالیسم، انسان را کالایی می‌بیند که باید در رقابت زنده بماند. آنارشیسم، انسان را موجودی اجتماعی، خلاق و شایسته‌ی کرامت می‌داند.
و این تفاوت دیدگاه، مرز بین سلطه و آزادی است.