ماه،در فراسوی ما

ما آنارشیستیم

غنا‌هایی  دهشتناک،
با تغزلی سرمه کشیده،
سرمه‌گانی از جنس درد،
از خانواده فغان،
از سرتیره بغضِ کودک کار
این شهر بی مَهان.
آه از زوال عقل،
خنیاگر سنگ‌فرش‌ های ماتم فشان.
و عشق و عدل،
چون ماهِ تف شده از سراپرده
تاریکی های این ثروت زدگان
بی رحم و بی امان.

از این جامعه می ترسم….
همانکه در آن نه بوی کتاب است،
نه شعله قیام.
نه جاییست برای رستن،
نه حتی برای زیستن،
و نه برای خفتن…
خفتن،برای مردن.

اما نه زبان، زبانِ تسلیم است،
نه میل، میلِ به خودکشی.
نه پای،پایِ تقدیر است،
نه مرگ،مرگِ سرخوشی.

چون ما، ما خود را داریم!
و این،زیبا ترین سلاح جهان است!

ما، نام مستعارِ یک مشتِ بسته ایم.
مشتِ پر پشتِ کوفته بر صورت خدا، همان مشتِ در آورنده‌ی
خدای سرمایه دار،
و بر هم دوزنده دودمانش
به ازدواج فرزند چرکین ننگ!.

ما آنارشیستیم!
همآنانکه با پاهای برهنه،
در دهانِ نظم کهنه رقصیدیم.

پس می روم، باید بروم.
می روم و بدان سو می روم…،
به سوی خروش انقلاب،
به سوی بادبان بی تاب «آنارشی»،
به سوی اضمحلال پول،
به سوی انفکاک سود.
به سوی استعمال آزادی،
به سوی بوییدن لاله شیرین آگاهی.

“این شعر شاملویی ،تقدیم به شما هم‌قطاران شب پیمایم.به شما که واژه ها را نه برای تملق، که برای تخریب بنیان نظم پوسیده،نظمی دون مایه و برخاسته از «دوگانه زشت خویِ خدا و دولت» به کار گرفتید.”

Rebellion(m.n) ✍️