« «آیا عیسی یک انقلابی اخلاقی بود و محمد نه؟ و منظور از آن چیست؟
چرا برخی آتئیست های رادیکال و برجسته،چنین صفتی برای عیسی قائل هستند؟
بررسی انتقادی از دیدگاه آتئیستی».
در بررسی تطبیقی میان نقش تاریخی و اخلاقی عیسی و محمد، حتی برخی از برجستهترین متفکران آتئیست نیز اذعان کردهاند که عیسی، فارغ از باور به الوهیتش، انقلابی در اخلاق فردی و جمعی ایجاد کرد، حالآنکه محمد، بنیانگذار ساختاری سیاسی و نظامی بود که دین را با قدرت حکومتی در هم آمیخت. این تفاوت بنیادی، پیامدهای عمیقی در باب امکان اصلاح دینی در این دو سنت دارد. بنابراین، نقد ما نه از موضع دفاع از هیچیک از ادیان ابراهیمی، بلکه از منظر نقد اسلام و شکستخوردگی پروژههای اصلاحطلبی اسلامی صورت میگیرد.
درون گرایی اخلاقی عیسی را می توانیم اینگونه مشاهده کنیم:
ریچارد داوکینز، زیستشناس و نویسنده کتاب مشهور توهم خدا (The God Delusion)، با آنکه منتقد سرسخت دین است، در گفتوگویی با The Times (2007) میگوید:
«شما میتوانید از آموزههای عیسی یک نظام اخلاقی نسبتاً مترقی بیرون بکشید. عیسی درباره بخشش، فروتنی و عشق سخن میگوید. این چیزها را میتوان از گفتار او استخراج کرد، بیآنکه باور داشته باشید او پسر خدا بوده.»
سم هریس، عصبشناس و نویسندهی آتئیست کتاب پایان ایمان (The End of Faith)، در فصل سوم این کتاب اذعان میکند:
«پیام اخلاقی عیسی، اگر از دعاوی ماورایی تهی شود، نوعی دعوت به اخلاق جهانی، عشق بیقید و بیمرز و شفقت نسبت به فرودستان است. این پیام، با وجود فقدان بنیاد عقلانی، حداقل انسانی است.»
کریستوفر هیچنز نیز، در خدا بزرگ نیست (God Is Not Great)، مینویسد:
«شخصیت مسیح اگرچه تاریخیاش محل تردید است، ولی متنی که به نام او ثبت شده، چیزی از جنس اصلاح اخلاقی است، نه فتح نظامی.»
میخائیل باکونین،آتئیست و آنارشیست شناخته شده در مهم ترین اثر خود؛خدا و دولت” (God and the State) می نویسد:
«عیسی یک شورشی اخلاقی بود، مردی از میان مردم، که علیه ریاکاری و ثروت فریسیان و کشیشان قیام کرد.»
بنابراین، حتی از منظر این چهار متفکر برجستهی آتئیست، آموزههای منسوب به عیسی، یک نوع اصلاح بنیادین در اخلاق را پیشنهاد میکند؛ اصلاحی که در آن عشق جای شریعت، بخشش جای قصاص و فرد جای امت مینشیند.
در مقابل، چهره تاریخی محمد، بهویژه به استناد منابع اسلامی اولیه مانند سیره ابن هشام، طبری و صحاح سته، نه بهعنوان آموزگار اخلاق بلکه بهعنوان مؤسس دولت و قانونگذار نظامی ظهور میکند.
در صحیح بخاری، جلد ۵، حدیث ۵۹۱، محمد دستور اعدام شاعران را به دلیل “توهین به اسلام” صادر میکند.
در طبری، جلد ۸، روایت حمله به قبیله بنیقریظه و قتل عام مردان آن قوم به دستور محمد، مستند شده است.
قرآن نیز در آیهی ۳۳ سوره مائده، برای «افساد در زمین» مجازاتهایی چون اعدام، قطع دست و پا و تبعید تعیین میکند، که بیشتر شبیه قانون جزای حکومتی است تا دعوت اخلاقی.
این نوع برخورد با مسائل اجتماعی، بیشتر از آنکه بر تغییر فردی و اصلاح اخلاقی متمرکز باشد بر تنظیم رفتار جمعی از طریق قانون و مجازات تاکید دارد.
به همین دلیل اصلاحات دینی در مسیحیت، بهویژه با ظهور مارتین لوتر، حول محور نقد کلیسا، بازگشت به متن مقدس، و تأکید بر رابطهی مستقیم انسان با خدا شکل گرفت. این اصلاح، در بستری رخ داد که مسیحیت، پس از سقوط امپراتوری روم، قدرت سیاسی متمرکز نداشت و دنیای غرب بهسوی سکولاریسم میل کرده بود.
اما اسلام، از ابتدا با حکومت پیوند خورد. پیامبر اسلام نهتنها پیامبر، بلکه فرمانده، قاضی، قانونگذار و خزانهدار جامعه بود. از همین رو، “دین در اسلام، بخشی از دولت است و دولت بخشی از دین”.
این جمله، بهروشنی توسط علی عبدالرازق، متفکر اصلاحطلب مصری در کتاب اسلام و اصول حکومت (۱۹۲۵) مطرح شد؛ کتابی که بهسرعت در مصر ممنوع و نویسندهاش تکفیر شد.
به تعبیر مدرنتر، اصلاح دین در اسلام نهفقط تغییر در باورهای معنوی، بلکه مداخله در ساختار قدرت است، و قدرت هیچگاه داوطلبانه اصلاح نمیشود.
با این حال برخی مدعیان اصلاح طلبی دینی که در واقع آخوندهای کراواتی و و به اصطلاحی عامیانه ولی معقول؛ماله کشان اسلامی هستند…..
کوشیدهاند از دل همین دین، با تمسک به «قرائت جدید»، آموزههای انسانی و مدرن بیرون بکشند؛ اما این تلاشها معمولاً یا به سکوت و سانسور انجامیده یا در برابر ساختار سنتی و فقهی اسلام ناکام ماندهاند.
رضا علیجانی، شیادی مثل سروش، شبستری، ملکیان و دهها نام دیگر در ایران معاصر، هیچگاه نتوانستند حتی به بخشی از اثرگذاری لوتر دست یابند؛ زیرا ساختار دین اسلام به گونهای طراحی شده که شریعت در آن غیر قابل انعطاف است. خود قرآن در آیات ۲۷ کهف،۶۴ یونس،۱۰۱ نحل و ده ها آیه دیگر به این مسئله تاکید می کند.
به زبان سادهتر: دین اسلام اصلاحناپذیر است، اگر بخواهی به متن پایبند بمانی.
اما در مسیحیت گفته شده:
«چون میگوید عهد جدید، نخستین را کهنه ساخت؛ و آنچه کهنه و پیر میشود، در آستانه زوال است.»
این آیه نهتنها تأکید میکند که عهد قبلی (شریعت موسی) منسوخ شده، بلکه اصل کلی «قابل زوال بودن عهدهای پیشین» را بیان میکند. همین منطق بعدها توسط مصلحان مسیحی (مثل لوتر و کالوَن) به کار گرفته شد برای اینکه بگویند حتی نهاد کلیسا نیز میتواند پیر و فاسد شود و نیازمند بازنگری باشد.
■هدف ما از نوشتن این مطلب نه دفاع از دین، بلکه نقد اسلام بود■
هدف از این تحلیل، دفاع از مسیحیت یا تمجید از دین خاصی نیست؛ ما بهعنوان آتئیست و آنارشیست، با هیچ الهیاتی سر سازش نداریم. حتی عیسی را که به قول باکونین باعث تعظیم انسان،جلوی ماورای خرافی به اسم خدا شد به اضافه وجود تاریخیاش،نقض و نقد می کنیم.
اما تفاوت قائلیم بین اخلاقی که از پیامآوری چون عیسی (با فرض وجود تاریخیاش بیرون میآید)، با شریعتی که از محمد حاصل میشود.
و بارها گفتیم عیسی زمانی انقلابی اخلاقیست که وجه دینی او را پاک کنیم.
در نهایت اگر عیسی یک “انقلابی اخلاقی” بود، محمد یک “معمار قدرت دینی” بود. به همین دلیل، حضور مارتین لوتر در فضای مسیحی معنا داشت،مارتین لوتری که خود گاهی قوی ترین نقد ها را در مسئله شر به خدا داشت:
«خدا، مانند یک مرد مست است؛ او جهان را خلق کرده و بعد فراموش کرده است که با آن چه کند.»
اما در دنیای اسلامی، حتی اگر اصلاحگر بیاید، یا حذف میشود، یا مجبور است دین را رها کند.
پس کسی که در جامعه فعلی ایران و هر دیکتاتوری دینی دیگری حرف از اصلاحات دینی یا:لوترکینگ در جهان اسلام زد. بدانید یا شیادی بی بدیل است(همچون سروش)، یا روشنفکرِ نا آگاهی که پتانسیل بی دین شدن دارد.
Rebellion(m.n)