“تا به کی آوارگی”؟!
از نگاه یک انسان آزادیخواه و مبارز که روحش علیه هر ستم و زنجیری میشورد و قلبش برای آزادی هر انسان میتپد.
مهاجران افغانستانی در ایران نه فقط آوارگان جنگ و فقر بلکه قربانیان چرخدندههای بیرحم قدرتاند. قدرتی که مرزها را چون خنجری بر پیکر انسانیت فرو برده، هویتها را تکهتکه کرده. انسان را به شمارهای بیجان در برگههای اقامت تقلیل داده اینان از خاکستر جنگهای بیپایان افغانستان گریختهاند.
در ایران نه میهماناند نه شهروند، در برزخی از بیهویتی و طرد گرفتارند. میان دیوارهای بلند پیشداوری و اتهام زیر آسمانی که هر لحظه ممکن است بارانی از آتش ببارد.
در هیاهوی جنگ ایران و اسرائیل که آسمان را تیره و زمین را خونین کرد. زخمهایشان عمیقتر شد
فریادشان در غرش موشکها گمتر!.
تصور کن خانوادهای را که زیر بمبارانهای کابل جان به در برده با دستهای خالی و دلی پر از هراس راه ایران را در پیش گرفته، مادر فرزندانش را در آغوش میفشارد پدر با دستهای پینهبسته در کوچههای خاکی تهران یا مشهد لقمهای نان میجوید
کودک جز خاک و رنج چیزی از جهان ندیده.
اینان ریشههایشان در این خاک گره خورده با زبان پارسی لالایی خواندهاند در کوچهپسکوچههای این سرزمین بزرگ شدهاند اما همچنان بیگانه خوانده میشوند. چرا؟
دولتها این هیولاهای سرد و بیروح انسان را به مدارک و مرزها سنجیدهاند سیستمی که بر پایهی سلطه بنا شده به جای قلب کاغذ میطلبد
به جای انسانیت شماره میخواهد!.
در میانهی این جنگ که قدرتهای ظالم و دیکتاتور (ایران، اسرائیل و آمریکا) آن را به راه انداختهاند. مهاجران افغانستانی قربانیانی بیدفاع شدهاند. شایعات جاسوسی چون سمی زهرآگین در رگهای جامعه تزریق شده.
گزارشها از بازداشتهای گسترده خبر میدهند
مردان و زنانی که به اتهامات واهی به جرم بیگانه بودن از خانههایشان کشیده شدهاند،
به اردوگاههایی فرستاده شدهاند که بوی مرگ و ناامیدی میدهد
این اتهامات چون خنجری بر قلب این مردمان بیپناه فرو میرود.
جاسوس؟ چگونه کسی که به سیمکارت یا حساب بانکی دسترسی ندارد، که از ترس اخراج شبها خواب به چشمانش نمیآید، میتواند جاسوس باشد؟ این شایعات ساختهی ذهنهای بیمار قدرت است
برای توجیه ناکامیهای خود بیپناهترینها را سپر بلا میکنند.
یکی میگوید: شب آمدند در زدند شوهرم را بردند گفتند جاسوس است. اما او فقط کارگر بود.
دیگری از اردوگاهی در مرز میگوید جایی که آب نیست، غذا نیست، انسانیت گویی هرگز پایش به آنجا نرسیده.
این اتهامات بدون مدرک و محاکمه بر پیشانی مهاجران مینشیند نه تنها آنها را از جامعه طرد میکند بلکه داغ ننگی است بر پیشانی سیستمی که انسان را به دشمن بدل میکند.
جامعه نیز که خود زیر فشار تحریم و جنگ کمر خم کرده گاه به دام این شایعات میافتد.
کارگر ایرانی که نانش را در رقابت با مهاجر افغانستانی گم کرده به جای سیستمی که هر دو را به جان هم انداخته او را مقصر میبیند.
اینگونه نفرت میان مردمان ریشه میدواند در حالی که قدرتطلبان در کاخهایشان به رنج ما میخندند!
جنگ ایران و اسرائیل که آسمان را با موشک و زمین را با خون رنگین کرده. برای مهاجران افغانستانی چیزی جز تشدید مصیبت نیست.
در اردوگاههای بیآب و غذا در میان هراس از بمباران و اخراج، صدایشان به جایی نمیرسد.
گزارشها از اخراجهای اجباری به افغانستان حکایت دارند، سرزمینی که طالبان با شلاق و زنجیر انتظارشان را میکشد.
یکی میگوید: پول رهنمان را صاحبخانه پس نداد. کار کردیم مزد نگرفتیم وحالا میگویند برگردید. اما به کجا؟.
دیگری از شکنجه در بازداشتگاهها میگوید؛ از اتهاماتی که چون کابوس بر زندگیشان سایه انداخته. اینان که نسلهاست در ایران زاده شدهاند.
در مساجد این خاک نماز خواندهاند با شعر حافظ و سعدی دل خوش کردهاندهمچنان غریبه خوانده میشوند.
این تبعیض، این طرد؛ زخمی است که عمیقتر از هر بمب روح را میخراشد.
وقتی تهران زیر حملههای اسرائیل فرو میریزد
وقتی هشدار تخلیهی شهر به گوش میرسد
این مهاجران کجا روند؟
نه پول دارند، نه مدرک، نه راهی به سوی اروپا یا ترکیه
بازگشت به افغانستان زیر یوغ طالبان جز مرگ و اسارت چیزی برایشان ندارد.
کودکانشان که در کوچههای ایران بازی کردهاند از حق تحصیل محروماند
زنانشان که در سکوت رنج میکشند از حق کار و امنیت بیبهرهاند
این جنگ که قدرتهای بزرگ آن را به راه انداختهاند تنها بهانهای است برای تنگتر کردن حلقهی ستم بر گردن این بیپناهان.
شایعات جاسوسی این رنج را صدچندان کرده، هر نگاه مشکوک، هر اشارهی انگشت، هر فریاد جاسوس چون تیری بر قلبشان مینشیند.
آنها را در انزوای عمیقتری فرو میبرد
گویی نه تنها از خانه و خاک که از انسانیت خود نیز رانده شدهاند!
این مرزها چیستند که انسان را از انسان جدا میکنند؟ این دولتها چه حقی دارند که میلیونها افعانستانی را که بیش از چهار دهه در ایران زیستهاند از حق شهروندی و تحصیل و کار محروم کنند؟
این شایعات جاسوسی، این اخراجها، این اردوگاهها همگی ابزارهاییاند برای حفظ قدرت، قدرتی که از رنج ما تغذیه میکند.
بس است این بازی شوم، انسان نه شماره است،
نه اتهام، نه بیگانه!
مهاجران افغانستانی که در این جنگ تازه میان آتش و اخراج گرفتارند برادران و خواهران ما هستند.
آنها که در کوچههای خاکی زیر سایهی تبعیض برای بقا میجنگند همان انسانهاییاند که ما هستیم،
با همان رویاها، همان دردها، همان امیدها.
این فاجعه تنها محصول جنگ نیست، محصول سیستمی است که انسان را به ابزار بدل کرده.
دولت ایران که خود زیر فشار تحریم و جنگ است مهاجران را سپر بلا کرده، گویی گناه ناکامیهایش را میتوان با طرد بیپناهان شست.
اما دشمن نه مهاجر است، نه کارگر ایرانی، نه حتی سربازی که در جبهه جان میدهد!، دشمن سیستمی است که ما را به جان هم انداخته با شایعات و اتهامات میان ما دیوار میکشد؛ دشمن مرزی است که قلبها را از هم جدا میکند.
شایعات جاسوسی نه تنها مهاجران را هدف قرار داده بلکه شکاف میان مردمان را عمیقتر کرده؛
اعتماد را کشته و همبستگی را زهرآگین کرده.
ای آزادیخواهان، ای انسانها، برخیزید.
نه با اسلحه که خود زاییدهی قدرت است.
بل با همبستگی نه با نفرت که زهر نظام سلطه است بل با عشق.
باید دیوارهای تبعیض را فرو ریخت
اردوگاهها را گشود
شایعات را خاموش کرد.
جهانی ساخت که در آن هیچکس به جرم زاده شدن در خاکی دیگر از انسانیت محروم نشود.
مهاجران افغانستانی که زیر سایهی جنگ و اتهام جاسوسی در برزخ بیهویتی گرفتارند فریادیاند برای بیداری ما.
این رنج، این بیعدالتی، این طرد، دعوتی است به سوی جهانی که در آن انسان تنها به خاطر انسان بودنش عزیز است.
ای برادر، ای خواهر، ای مهاجر، ای کارگر، ای ستمدیده. دستت را به من بده؛ این خاک، این آسمان، این جهان از آن همهی ماست.
بگذار فریادمان از کوچههای تهران تا کوچه های کابل؛ از اردوگاههای مرگ تا قلبهای زنده بپیچد.
ما یکی هستیم؛ هیچ مرزی، هیچ اتهامی، هیچ جنگی نمیتواند ما را از هم جدا کند.
این فریاد آزادی است. فریاد انسانیت. فریاد مبارزين آزادیخواه.
آیا میشنوی؟!
(بامداد)