دیگریسازی
در این روزگار آشوبزده که سایهی جنگ بین دولت های ایران و اسرائیل چون ابری تیره بر افق خاورمیانه سنگینی میکند
مهاجر افغانستانی، این فرزند ناخواندهی تاریخ در تنگنای بیرحم سیاست و خشونت گرفتار آمده است.
او که از چنگال طالبان گریخته از خاکستر جنگ و وحشت زادگاهش به سوی ایران پناه آورده حالا در هزارتوی تحقیر و سرکوب، گمگشتهای است که نه راه پیش دارد و نه راه پس.
این روایت نه فقط شرح حال یک انسان، بلکه بازتاب زخمهای عمیقی است که بر پیکر جامعهای چندپاره نشسته؛ جامعهای که در آن انسانیت زیر چکمههای قدرت و طمع له میشود.
مهاجر افغانستانی با قلبی پر از امید و دستهایی خالی به ایران میآید.
او که از سیطرهی طالبان، از سنگسار و شلاق، از تاریکیای که افغانستان را بلعیده، فرار کرده، تصور میکند این خاک، پناهگاهی خواهد بود. اما این تصور، به سرعت در برابر واقعیت خرد میشود. خیابانهای ایران برای او نه وعدهی امنیت که دامهای پنهاناند. پلیس، با چشمان تیز و دستان بیرحم، در کوچهها و محلهها به دنبال او میگردد. حتی آنهایی که با پاسپورت و ویزای قانونی آمدهاند، از این طوفان مصون نیستند. پاسپورتها، این تنها مدرک هویتشان، توسط سربازان جمعآوری میشود، با وعدهی دروغین بازگرداندن در اردوگاهها. اما این اسناد، تکهتکه میشوند، گویی هویت انسان را میتوان با پاره کردن کاغذ محو کرد. این عمل، نه سهلانگاری، که سیاستی هدفمند است؛ سیاستی برای بیریشه کردن، برای تبدیل انسان به موجودی بینام و نشان، که هیچ حقی برای دفاع از خود ندارد.
زنان و کودکان بیش از همه، زیر این چرخهی بیرحم له میشوند. مادرانی که با فرزندانشان از وحشت طالبان گریختهاند حالا در ایران با کابوس دیگری روبهرواند؛ اخراج!
بازگشت به افغانستان برای آنها نه فقط بازگشت به فقر و ناامنی که احتمال سنگسار، تجاوز، یا مرگ است.
این چرخهی سرکوب تنها به خیابانها و اردوگاهها محدود نمیشود؛ ریشههایش به ساختارهای عمیقتر قدرت میرسد.
قانونی یا غیرقانونی فرقی ندارد؛ در این نظام، انسانیت هیچ جایگاهی ندارد.
مهاجر، دیگریِ مطرود از منظر جامعهشناختی، این وضعیت را میتوان در چارچوب مفهوم “دیگریسازی” فهم کرد.
مهاجر افغانستانی در گفتمان رسمی و اجتماعی ایران به دیگری بدل شده است؛ موجودی که نه تنها غریبه بلکه تهدید تلقی میشود.
شایعهی جاسوسی مهاجران که در سایهی تنشهای ایران و اسرائیل شدت گرفته؛ ابزاری است برای مشروعیتبخشی به سرکوب.
این شایعه، ریشه در منطق قدرت دارد
وقتی جامعهای در بحران است نیاز به یک دشمن خارجی یا داخلی دارد تا انسجام خود را حفظ کند. مهاجر به دلیل جایگاه حاشیهایاش
قربانی ایدهآل این بازی است.
این دیگریسازی تنها به گفتمان محدود نمیشود در عمل به شکلگیری یک اقتصاد سیاسی سرکوب منجر شده است.
از دلالان ویزا تا صاحبخانههایی که پول پیش مهاجران را بالا میکشند،
از پلیسهایی که رشوه میگیرند تا اردوگاههایی که گروگانگیری میکنند همه بخشی از یک نظام استثمار هستند.
این نظام نه تصادفی که ساختاری است ریشه در نابرابریهای طبقاتی، قومی و سیاسی دارد که مهاجر را به پایینترین لایهی سلسلهمراتب اجتماعی هل میدهد.
زنان و کودکان به دلیل آسیبپذیری مضاعف
بیشترین بار این سرکوب را تحمل میکنند.
زنان مهاجر که اغلب سرپرست خانوادهاند نه تنها با فقر و ناامنی دستوپنجه نرم میکنند بلکه در معرض خشونت جنسیتی نیز قرار دارند.
کودکان که باید در آسودگی باشند به کار اجباری یا اخراج بیرحمانه محکوماند.
این وضعیت بازتابی است از یک جامعهی بیمار جامعهای که در آن، به جای حمایت از ضعیفترینها
آنها را خرد میکنند.!
برای برونرفت از این چرخهی وحشت نیاز به تحولی اساسی است تحولی که نه در سطح سیاستهای دولتی بلکه در بنیانهای اجتماعی ریشه دارد.
راهحل پیشنهادی، ایجاد یک جنبش همبستگی انسانی است که فراتر از مرزها و هویتهای ملی عمل کند.
این جنبش باید شبکهای از سازمانهای غیردولتی، فعالان مدنی و رسانههای مستقل شکل گیرد که وضعیت اردوگاهها و رفتار با مهاجران را رصد کند.
این شبکه میتواند با فشار بر نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل خواستار نظارت مستقل بر اردوگاهها و توقف اخراجهای غیرقانونی شود.
برای مقابله با دیگریسازی باید برنامههای آموزشی در سطح جامعه اجرا شود که داستان مهاجران را انسانی کند.
این برنامهها میتوانند از طریق رسانهها، مدارس و مساجد، روایتهای واقعی مهاجران را به گوش مردم برسانند و پیشداوریها را بشکنند.
جوامع محلی با حمایت سازمانهای غیردولتی میتوانند پناهگاههای امن برای زنان و کودکان مهاجر ایجاد کنند.
این پناهگاهها میتوانند خدمات حقوقی، پزشکی و آموزشی ارائه دهند و مهاجران را از چرخهی استثمار نجات دهند.
این راهحل بیش از هر چیز، نیازمند ارادهای جمعی است!
ارادهای برای بازسازی انسانیت در جامعهای که زیر فشار قدرت و بحران آن را از دست داده است.
مهاجر، نه دشمن است نه جاسوس؛
او انسانی است که حق زندگی دارد.
تا زمانی که این حقیقت را نپذیری
زخمهایمان التیام نخواهد یافت.
این روایت،
فریادی است از عمق درد
فریادی که نه فقط برای مهاجر،که برای انسانیت است. ما، به عنوان یک جامعه یا در برابر این ظلم سکوت میکنیم و شریک آن میشویم!
یا برمیخیزیم و جهانی میسازیم که در آن
هیچکس تنها مثل مرده راه نرود.
(بامداد)