مبانی مفهومی فاشیسم دیجیتال

طرح تصویر روی جلد کتاب digital hate

یک. فاشیسم چیست؟

نظریه‌ای انتقادی راجع به فاشیسم باید از خود بپرسد فاشیسم چه رابطه‌ای با سرمایه‌داری دارد. تعریف‌های مارکسیسم کلاسیک در مورد فاشیسم در اغلب موارد فاشیسم را نوعی خاص و مرحله‌ای معین از توسعۀ سرمایه‌داری وصف می‌کردند. دو نمونه بیاوریم.

گئروگی دیمیترُف (۱۸۸۲ــ۱۹۴۹)، سیاستمدار کمونیست بلغاری و نخستین رهبر حزب کمونیست بلغارستان از ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۹ و دبیر کل بین‌الملل کمونیستی از ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۳، فاشیسم را «دیکتاتوریِ علناً ارعاب‌گرای ارتجاعی‌ترین و میهن‌شیفته‌ترین و امپریالیستی‌ترین عناصر سرمایۀ مالی تعریف می‌کند». دیمیترف ویژگی سرشت‌نمای فاشیسم را آمیزۀ سرمایۀ مالی و سیاستِ ارعاب و نظام دیکتاتوری و جنگ‌افروزی به قصد سلطه بر کشورهای دیگر می‌شمارد.

لئون تروتسکی تعریفی به‌دست می‌دهد که همانندی‌هایی با تعریف دیمیترف دارد: «فاشیسم هیچ نیست مگر واکنش نظام سرمایه‌داری؛ […] وظیفۀ تاریخی فاشیسم عبارت است از درهم‌کوبیدنِ طبقۀ کارگر و نابودکردن سازمان‌های آن طبقه و سرکوب‌کردن آزادی‌های سیاسی هر زمان که سرمایه‌داران احساس کنند قادر نیستند به‌یاری دم‌ودستگاه دموکراسی بر طبقۀ کارگر حکم رانند و مسلط مانند.» «رسالت فاشیسم بیش از آنکه کامل کردنِ فرایند نابودیِ دموکراسی بورژوایی باشد از میان برداشتنِ نخستین شاکله‌های دموکراسی پرولتاریایی است.» از نظر تروتسکی، همان‌طور که از دید دیمیترف، فاشیسم ارتجاعی‌ترین صورت سرمایه‌داری است که از سلاح ارعاب برای نابودکردنِ سازمان‌های سوسیالیستی و پیکار آن‌ها در راه برنهادن سوسیالیسم بهره می‌گیرد.

تعریف‌هایی از این دست از نقش مهم تاریخیِ ملت‌گرایی و بیگانه‌هراسی و نژادگرایی که کمر به قلع‌وقمع غیرخودی‌ها و نژادهای «پست‌تر» بسته بود غافل می‌مانند. برای مثال، در مورد فاشیسمِ نازی‌ها، چنین رهیافت‌هایی یهودستیزی را «عنصری نه مرکزی که حاشیه‌ای» در نظر می‌گیرند.۱ این مهم را هم نادیده می‌گیرند که فاشیسم غالباً از آن روی حاوی صورت‌های خاصی از ضدیتِ یک‌سویه با نظام سرمایه‌داری، مثلاً نفرت از سرمایۀ مالی، است که آن را دارای سرشتی یهودی می‌انگارد. برای مثال، هیتلر تخاصمی میان سرمایه و کار نمی‌دید. تخاصم اصلی از دید او میان «سرمایۀ مالیِ یهودی» و نیروی کار آلمانی و سرمایۀ آلمانی بود و به همین علت از «استثمارِ نیروی کار آلمانی» سخن می‌گفت که «سرمایۀ مالیِ جهانیِ یهودیان» از طریق سازوکارهایی چون استقراض «به آن یوغ بسته‌ است» یوزف گوبِلز، وزیر تبلیغات هیتلر، چنین استدلال می‌کرد که یهودی «خالق و حامل سرمایه‌داریِ مبتنی بر بازار بین‌المللی سهام است که دشمن اصلی آزادی مردم آلمان است». هیتلر نوشت، «نبرد با سرمایۀ مالی بین‌المللی و سرمایۀ استقراضی مهم‌ترین قسمت برنامۀ نبرد ملت آلمان در راه استقلال و آزادی خویش است». «چپ زمانی به‌اشتباه تصور کرد انحصار مبارزه با سرمایه‌داری در دست اوست یا، برعکس، همۀ صورت‌های ضدیت با سرمایه‌داری، دست‌کم بالقوه، مترقی‌اند.»۲

مراد ما از گسستن بندهای بندگیِ سود همانا حذف قدرت جبارانۀ پولِ بازار سهام در دولت و اقتصاد است، بازاری که نیروی تولید خلق آلمان (Volk) را استثمار می‌کند و هم اخلاقیات مردم آلمان را به فساد می‌کشاند هم ایشان را از تفکر بر مبنای اصول ملی عاجز می‌کند.

نازی‌ها خواستار «گسستن بندهای بندگیِ سود» یا «بهره‌پرستی» بودند، خواسته‌ای سیاسی که گاتفرید فیدِرِر نخستین بار مطرح کرد و هیتلر هم آرای اقتصادی‌اش را از او وام گرفت. فیدرر همان کسی است که برنامۀ حزب نازی را تحریر کرد. منظور نازی‌ها از بندهای بندگی سود «حذف قدرت جبارانۀ پول بازار سهام در دولت و اقتصاد» بود «که نیروی مولد خلق آلمان را استثمار می‌کند و اخلاقیات مردم را به فساد می‌کشاند و ایشان را از تفکر در چارچوب ارزش‌های ملی عاجز می‌سازد»۳ کل این ایده بر مبنای این فرض استوار است که «مرز واضح و قاطعی میان سرمایۀ حاصل از معاملات اوراق بهادار و اقتصاد ملی» وجود دارد.۴

پس این صورت از «سرمایه‌داری‌ستیزی» مبتنی است بر حمله‌ای یک‌سویه به ‏امر انتزاعی. انتزاعی و انضمامی مجادلۀ جدلی‌الطرفینی نمی‌سازند که در آن غلبۀ ‏واقعی بر وجه انتزاعی ــ بر جنبۀ ارزش ــ در گرو غلبۀ تاریخی نه تنها بر خود مجادله بلکه بر هر یک از طرفین آن نیز باشد. نه. در این ضدیت با سرمایه‌داری شاهد حمله‌ای ‏یک‌سویه به عقل انتزاعی، قانون انتزاعی، یا در ترازی دیگر به پول و سرمایۀ مالی هستیم. ‏[…] جنبۀ انتزاعیِ آشکارِ سرمایه‎داری هم ترجمۀ زیست‌شناختی می‌شود ــ به‌هیئت یهودیان مجسم می‌شود. تقابل مادۀ انضمامی و تصور انتزاعی به‌صورت تقابل نژادی آریایی‌ها و یهودیان درمی‌آید. یهودستیزیِ مدرن متضمن صبغۀ زیست‌شناختی دادن به نظام سرمایه‌داری ــ که خود فقط برحسب جنبۀ انتزاعیِ آشکارش فهم می‌شود ــ در هیئت جمعیت بین‌المللیِ یهودیان است.۵

تعریف‌های مارکسیست‌های اصول‌گرا از فاشیسم از نقش ملت‌پرستی۶ و نژادپرستی در تکوین جنبه‌های ایدئولوژیکیِ فاشیسم غافل بوده‌اند. نظریه‌پردازان لیبرال در تعریف فاشیسم از آن سوی بام می‌افتند و سرمایه‌داری را نادیده می‌گیرند یا رابطۀ میان سرمایه‌داری و فاشیسم را انکار می‌کنند. بیایید به برخی از این تعریف‌ها نظری افکنیم.

راجر گریفین، مورخ، تعریفی از فاشیسم پرداخته است که در بسیاری از متن‌ها آن را نقل کرده و به کار گرفته‌اند:

«فاشیسم چون به عام‌ترین معنای کلمه به‌کار ‌رود اصطلاحی است ناظر به نوع بسیار عام و فوق‌العاده متلوّنی از سیاست مدرن ملهم از اعتقادی که نوزایی تام و تمام سیاسی و اجتماعی و فرهنگی (یا به‌تعبیری، «پالین‌گِنِسیا») را برای پایان‌دادن به یک دورۀ طولانی «انحطاط» مزمن واجب می‌داند، سیاستی که به‌لحاظ ایدئولوژیکی در ناسیونالیسم انقلابی و صورت‌هایی از «ملت‌پرستیِ» عمیقاً ضد لیبرالی و دارای بار اسطوره‌ای (یعنی اولتراناسیونالیسم یا ملت‌پرستی مفرط) نمود می‌یابد که در اغلب موارد ممکن است به دفاع علنی از برتری یک نژاد خاص بینجامد.»

از نظر گریفین، ملت‌پرستی و نژادپرستی و لیبرالیسم‌ستیزی سه ویژگی کلیدی فاشیسم‌اند.

در این تعریف نشانی از جنبه‌های آشنای فاشیسم نیست: ارعاب و نظامی‌گری و مردسالاری و رهبریِ اقتدارگرا و سرمایه‌سالاری. استنلی جی پِنِ مورخ بر تعریف گریفین صحه می‌گذارد و فاشیسم را «صورتی از ملت‌پرستیِ مفرط یا اولتراناسیونالیسم انقلابی» تعریف می‌کند که آهنگ «نوزاییِ ملی» دارد و «مبتنی بر فلسفه‌ای در درجۀ اول ویتالیستی است»، یعنی مبتنی بر نوعی زندگی‌باوری، و ساختارش بر مدار «نخبه‌گرایی افراطی و بسیج توده‌ها و اصل رهبری (پیشواباوری)» می‌گردد و برای خشونت ارزش ایجابی قایل است، «نه‌فقط در مقام وسیله که به عنوان هدف نیز»، و غالباً «جنگ و/یا فضایل نظامی را وضعیت بهنجار می‌شمارد». پِین ملت‌پرستی و اقتدارگرایی و رهبری و خشونت را ویژگی‌های فاشیسم برمی‌شمارد. چنین تعریفی جایی برای تمایز گذاشتن میان فاشیسم و استالینیسم نمی‌گذارد.

از دید والتر لاکِر مورخ، ملت‌پرستی و سلسله‌مراتب و اصل رهبری و خشونت ویژگی‌های محوری فاشیسم‌اند: «”حدِ اقلِ فاشیسم” نظیر اعتقاد مشترک به ملت‌پرستی و ساختارهای سلسله‌مراتبی و “اصل رهبری”. همۀ صورت‌های فاشیسم با لیبرالیسم و مارکسیسم ضدیت داشتند اما در عین حال با محافظه‌کاری هم دشمن بودند چرا که نمی‌خواستند تسلیم حکم قدرتمداران و سردمداران قدیم شوند بلکه می‌خواستند گروه جدیدی از نخبگان را جانشین ایشان سازند. فاشیسم متکی به وجود دولتی تک‌حزبی بود و، به درجات مختلف، متکی بود به انحصار تبلیغات در دستان آن حزب و تهدیدِ مخالفان حزب و کاربرد خشونت برای سرکوب ایشان. این قسم “حدِ اقلِ فاشیسم” به هیچ وجه کامل نیست اما برای دستیابی به اکثر اهداف فاشیستی تکافو می‌کند.» در تعریف لاکر هم رابطۀ سرمایه‌داری و فاشیسم ناروشن می‌ماند.

راجر ایت‌وِل، نظریه‌پرداز سیاست، هم حداقل ویژگی‌های لازم فاشیسم را برمی‌شمارد. این است آنچه او حدِ اَقل فاشیسم می‌خواند. فاشیسم عبارت است از نوعی:

ایدئولوژی که می‌کوشد بر پایۀ یک راه سومِ رادیکالِ ملیِ کل‌نگر اسباب نوزایی جامعه را فراهم سازد، هرچند در مقام عمل فاشیسم غالباً بیشتر بر سبک، به‌ویژه کنش مستقیم و رهبرِ فرهمند، تأکید نهاده است تا بر برنامۀ تفصیلی و غالباً کوشیده است با رهیافتی مانوی‌وار دشمنان خود را موجوداتی اهریمنی جلوه دهد. […] ملت‌پرستی: این اعتقاد که جهان به ملت‌هایی مجزا تقسیم می‌شود برای فاشیسم محوریت دارد […] کل‌نگری: فاشیسم بر اساس این دیدگاه بنا شده است که مصالح جمعی بر حقوق و منافع فردی می‌چربد. این ویژگی کمک می‌کند به توضیح اینکه چرا فاشیسم با لیبرال دموکراسی خصومت دارد. اما این اصل جنبه‌ای فردی هم دارد زیرا انسان را قربانی احساس بیگانگی تصویر می‌کند، جداافتاده از دیگر اعضای اجتماع حقیقی و ناتوان از کام‌یابی درون ساختارهای اجتماعی‌اقتصادیِ موجود. […] ریشه‌گرایی: […] فاشیسم میل به آفریدن یک فرهنگ سیاسیِ نو دارد، بعضاً از راه بسیج توده‌های خلق و گاهی از طریق خشونت پالایشی، یعنی اقدام‌های خشونت‌باری که به تخلیۀ هیجان‌ها منجر می‌شوند. اگرچه فکرِ نوزایی نقش برجسته‌ای در تبلیغات دارد، هیچ میل ارتجاعی یا پوپولیستی برای بازگشت به جامعه‌ای اسبق یا گذشته‌ای اسطوره‌ای وجود ندارد (گو اینکه میل به حفظ جنبه‌هایی از گذشته هست). فاشیسم صورت بدیلی از مدرنیته است، گو اینکه خوش‌بینیِ اکثر مدرنیست‌ها را با بدبینیِ محافظه‌کاران به‌صورتی دیالکتیکی ترکیب می‌کند. راه سوم: فاشیسم هم با سرمایه‌داری خصومت دارد هم با سوسیالیسم، اما جنبه‌هایی از هر دو را در خود جذب می‌کند. از دید فاشیسم، سرمایه‌داری زیاد از حد فردگراست، زیاد از حد تابع منافع کوتاه‌مدت است و در نهایت به مصالح اجتماع متعهد نیست. از دید فاشیسم، سوسیالیسم زیاد از حد بین‌الملل‌گراست و بر دیدگاه‌هایی نادرست دربارۀ برابری استوار است. […] فاشیسم به‌وجهی همزمان از آنچه بهترین خصیصه‌های سرمایه‌داری (طبیعی بودنِ مالکیت خصوصی و پویاییِ آن) و سوسیالیسم (نگرانی بابت اجتماع و رفاه جمعی آدم‌ها) به‌شمار می‌آورد بهره‌برداری می‌کند.از نظر ایت‌وِل، ویژگی‌های اصلی فاشیسم عبارتند از ملت‌پرستی و رهبریِ فرهمند و جمع‌گرایی و خشونت و لیبرالیسم‌ستیزی و قسمی فهم نفس که بر طبل راه سومی می‌کوبد که ورای سرمایه‌داری و سوسیالیسم است. باز هم رابطۀ میان جامعۀ سرمایه‌سالار و فاشیسم ناروشن می‌ماند.

ایراد تعریف‌های لیبرالی از فاشیسم این است که با غفلت از رابطۀ سرمایه‌داری و فاشیسم نمی‌توانند توضیح دهند که چرا جنبش‌های فاشیستی در جوامع سرمایه‌سالار پدید می‌آیند و توضیح نمی‌دهند که «چرا جنبش‌های فاشیستی، هر قدر هم بر طبل ضدیت با محافظه‌کاری بکوبند، همواره برای قبضۀ قدرت روی حمایت نیروهای محافظه‌کار حساب می‌کردند ــ و هرگز بر حمایت نیروهای چپ تکیه نمی‌کردند».۷

هم محدودکردن فاشیسم به چارچوب سرمایه‌داری هم غفلت از سرمایه‌داری موجب نارسایی تعریف‌های فاشیسم می‌شود. نظریه‌ای نقدگرا دربارۀ فاشیسم باید مراقب باشد سرمایه‌داری را در مقام ویژگی تبیین‌کننده و خصلت‌نمای فاشیسم نه دست‌کم بگیرد نه تمامیت بخشد.

ایِن کِرشو، مورخ و نویسندۀ یکی از پرخواننده‌ترین زندگی‌نامه‌های هیتلر، ویژگی‌های خصلت‌نمای فاشیسم را یک‌به‌یک برمی‌شمارد. به‌اعتقاد کرشو، ویژگی‌های مهم فاشیسم عبارتند از: ملت‌پرستیِ مفرط و نژادپرستی و رهبری اقتدارگرا و شاکلۀ دوست/دشمن (مارکسیسم‌ستیزی و سوسیالیسم‌ستیزی و لیبرالیسم‌ستیزی و دفاع از ارزش‌های مرد‌سالارانۀ ضد دموکراسی و نظامی‌گری و خشونت‌گرایی و قلع و قمع دشمنانِ شناسایی‌شده به‌قصد ارعاب مخالفان). در تحلیل کرشو، بر خلاف نویسندگانی چون گریفین و پِین و لاکر و ایت‌وِل، اشاره‌هایی هست دربارۀ رابطۀ فاشیسم و سرمایه‌داری بدون محدود کردن هیچ یک در چارچوب دیگری:

تأکید ملت‌پرستانۀ مفرط بر وحدت ملتی یکپارچه که هویت خویش را از راه «پاکسازیِ» تمامی آنانی که گمان می‌رود به ملت تعلق ندارند […]؛ پافشاری بر انضباط، «مردانگی» و نظامی‌گری (که معمولاً با سازماندهی گروه‌های شبه‌نظامی همراه می‌شود)؛ و اعتقاد به اصل رهبری فرهمند. ویژگی‌های دیگری هم هستند که برای ایدئولوژی یک جنبش مشخص اهمیت و راستش گاهی محوریت داشتند اما همیشه حاضر نبودند. بعضی جنبش‌ها ملت‌پرستی خویش را در جهت اهداف الحاق‌جویانه یا امپریالیستی پیش می‌بردند، آن‌هم با نتایجی ویرانگر، اما همۀ این جنبش‌ها به‌موجب ذات‌شان توسعه‌طلب نبودند. بعضی و البته نه همۀ جنبش‌ها گرایش نیرومندی به ضدیت با سرمایه‌داری داشتند. خیلی وقت‌ها و البته نه همیشه طرفدار بازسازماندهیِ اقتصاد در راستای «کُرپُراتیسم» («ابَرشرکت‌محوری» یا «محوریت شرکت‌ها و بنگاه‌های تجاری بزرگ») بودند و اتحادیه‌های کارگریِ مستقل را برمی‌چیدند و سیاست‌های اقتصادی را بر مبنای منافع مشترک «شرکت‌های بزرگ» با هدایت دولت تنظیم می‌کردند. این ملغمۀ عقاید، با تأکید بر عناصر عقیدتیِ گوناگون، عموماً با هدف جلب حمایت توده‌ها از رژیمی اقتدارگرا از نوعی ذاتاً ارتجاعی و غیر انقلابی همخوان بود. بعضی از نیروهای راست افراطی […] خواستار حکومتی ملیت‌گرا و اقتدارگرا بودند […]. فاشیسم در جست‌وجوی انقلاب بود، منتها نه انقلابی در چارچوب طبقۀ اجتماعی که مارکسیست‌ها از آن دفاع می‌کردند، ولی هرچه بود خواستار انقلاب بود ــ انقلابی در ذهنیت‌ آدم‌ها، در ارزش‌ها و در ارادۀ مردم. […] فاشیسم، چه به محافظه‌کاری می‌‌گرایید چه به راست افراطی، در هر حال، این انقلاب را شرط لازم حمایت از ملت و تجدید حیات آن می‌خواند. با تشدید تضاد طبقاتی […] وحدت ملی به‌عنوان خاکریزی ضروری برای مقابله با تهدید سوسیالیسم مطرح می‌شد. […] فاشیسم بر منافع کسانی دست می‌گذاشت که احساس می‌کردند با تهدید نیروهایی دست به گریبانند که می‌کوشند جامعه را نو کنند. فاشیسم کسانی را بسیج می‌کرد که خیال می‌کردند خطرِ فرضی دشمنان داخلی و به‌ویژه پیشرَویِ سوسیالیسم و وعدۀ انقلابی آن مبنی بر انقلاب اجتماعی باعث می‌شود آنچه دارند ــ اعم از منزلت اجتماعی و اموال شخصی و قدرت و سنت فرهنگی ــ از کف‌شان برود، یعنی کسانی را بسیج می‌کرد که معتقد بودند چیزی برای باختن و ازدست‌دادن دارند. با این‌همه، فاشیسم منافع این افراد و گروه‌ها را در چشم‌انداز جامعه‌ای نو به هم پیوند می‌داد که به افراد قوی و قبراق و لایق ــ یعنی کسانی‌که (از دید خودشان) شایسته بودند ــ مژدۀ فتح و ظفر می‌داد.

کرشو می‌گوید، فاشیسم می‌کوشد کسانی را بسیج کند که می‌ترسند مکنت و مال و قدرت یا فرهنگ‌شان را به‌واسطۀ وعدۀ انقلاب از کف بدهند. فاشیسم در بستر بحران‌های جامعۀ سرمایه‌داری می‌روید و خود را راهی برای حل چنین بحران‌ها جا می‌زند. اما راه‌حلی که پیش می‌نهد نه‌تنها درصدد غلبه بر جامعۀ سرمایه‌سالار نیست بلکه سوسیالیسم را یکی از دشمنان کیانِ ملت برمی‌نمایاند. کرشو به‌صراحت بر جنبۀ ایدئولوژیکیِ فاشیسم تأکید نمی‌کند، یعنی بر این نکته که فاشیسم نه‌تنها حواس‌ها را از تضادهای طبقاتی مندرج در نظام سرمایه‌داری پرت می‌کند بلکه وجود آن‌ها را انکار می‌کند. البته کرشو خاطرنشان می‌کند که فاشیست‌ها بر وحدت ملی پای می‌فشارند و آن را در مقابل تضادهای طبقاتی علم می‌کنند و به این ترتیب می‌توان گفت فاشیست‌ها خواستار حفظ نظم موجود، یعنی سرمایه‌داری، هستند.

ماکس هورکهایمر می‌نویسد، «کسی که نمی‌خواهد دربارۀ سرمایه‌داری سخن بگوید باید دربارۀ فاشیسم هم سکوت کند». این گزاره را باید به دو معنی تعبیر کرد: الف. سرمایه‌داری بستر رشد فاشیسم است. بحران‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیکیِ جامعۀ سرمایه‌داری و تلاقی آن‌ها احتمال ظهور جنبش‌های فاشیستی را افزایش می‌دهد و به این سان احتمال ظهور جامعه‌ای فاشیستی را؛ ب. فاشیسم نقشی ایدئولوژیکی در سرمایه‌داری بازی می‎کند. فاشیسم در مقام ایدئولوژی حواس‌ها را از نقش سرمایه‌داری و ساختار طبقاتی در ایجاد و تشدید مسائل اجتماعی پرت می‌کند و دشمنانی برای ملت می‌تراشد که حکم گناه‌خَر نظام سرمایه‌داری دارند و ایدئولوژی فاشیسم آن‌ها را علت اصلی مسائل جامعه می‌شناساند. این قضیه استلزامی منطقی دارد: فاشیست‌ها به‌جای سؤال‌کردن از نظامی که مسائل جامعه را پدید آورده از ارعابِ دشمنان خودساخته دفاع می‌کنند. فاشیسم جامعۀ طبقاتی و سرمایه‌داری را نه‌تنها به چالش نمی‌کشد بلکه ریشه‌های آن را استوارتر می‌گرداند. فاشیسم یکی از صورت‌های خاص جامعۀ سرمایه‌داری است.

” فروم و آدورنو سرشت‌نمای فاشیست‌ها را شخصیت اقتدارطلب می‌دانستند. تراز روان افراد و تراز ایدئولوژی دو جنبۀ مهم فاشیسم‌اند اما فاشیسم نه‌تنها در تراز افراد و گروه‌ها بلکه در تمامی ترازهای جامعه عمل می‌کند. فاشیسم نه قسمی ایدئولوژی و شیوۀ عمل فردی است و نه نوعی از جامعه؛ فاشیسم یکی از ویژگی‌های جامعۀ طبقاتی است که می‌تواند در ترازهای متفاوت حضور یابد، یعنی در تراز آگاهی و کردارهای فردی، در تراز ایدئولوژی و کردارهای گروه‌ها و سازمان‌ها و نهادها، و به‌مثابه وجهی از کل جامعه ”

هورکهایمر و آدورنو دیالکتیکِ روشنگری را تجزیه و تحلیل می‌کنند، فرایند «تخریبِ نفس روشنگری» را که حاصلش «برگشتِ تمدنِ روشنی‌یافته به بربریت» است. ساختارهای استثمار و سلطه در نظام سرمایه‌داری در جهت تضعیف ارزش‌های برآمده از فلسفۀ روشنگری در لیبرالیسم عمل می‌کنند و همین دیالکتیک بود که در قرن بیستم به ظهور آشویتس منجر شد. «پس از میان‌پردۀ کوتاه لیبرالیسم که در آن نیروهای بورژوا توسعه‌طلبی یکدیگر را مهار می‌کردند، قدرت رفته‌رفته خود را به‌صورت ارعابی باستانی عیان می‌سازد، آن‌هم در قالبی که عقلانیتی فاشیستی دارد.» به‌گفتۀ هورکهایمر و آدورنو سرمایه‌داری از طرفی ارزش‌های روشنگری را تبلیغ می‌کند که منادی گسترش آزادی و برابری و همبستگی‌اند اما از طرف دیگر از فردگراییِ مالکیت‌طلب و آزادی مالکیت خصوصی دم می‌زند که پایه‌های برابری و همبستگی انسان‌ها را سست می‌کنند و در نتیجه تخاصمی که در سرمایه‌داری میان مالکیت خصوصیِ سرمایه و نابرابری‌های اجتماعی وجود دارد بذرهای فاشیسم را در خاک جامعه می‌افشاند.

مفهوم فاشیسم که زیربنای کتاب فاشیسم دیجیتال است مبتنی بر آرای اصحاب نظریۀ انتقادی نظیر اریش فروم و تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه و مویش پوستون (که در ۲۰۱۸ درگذشت) است. فروم و آدورنو سرشت‌نمای فاشیست‌ها را شخصیت اقتدارطلب می‌دانستند. تراز روان افراد و تراز ایدئولوژی دو جنبۀ مهم فاشیسم‌اند اما فاشیسم نه‌تنها در تراز افراد و گروه‌ها بلکه در تمامی ترازهای جامعه عمل می‌کند. فاشیسم نه قسمی ایدئولوژی و شیوۀ عمل فردی است و نه نوعی از جامعه؛ فاشیسم یکی از ویژگی‌های جامعۀ طبقاتی است که می‌تواند در ترازهای متفاوت حضور یابد، یعنی در تراز آگاهی و کردارهای فردی، در تراز ایدئولوژی و کردارهای گروه‌ها و سازمان‌ها و نهادها، و به‌مثابه وجهی از کل جامعه. فاشیسم قسمی شیوۀ عمل، نوعی ایدئولوژی، جنبشی اجتماعی، وجهی از سازماندهی و وجهی از جامعۀ سرمایه‌سالار و طبقاتی است. چهره‌های نام‌بردۀ نظریۀ انتقادی تعریف صریحی از فاشیسم ارائه نکرده‌اند ولی رهیافت‌های نظری‌شان سرنخ‌هایی برای کمّ و کیفِ تعریف فاشیسم به‌دست می‌دهد.

هر گروه اجتماعی، نظام اجتماعی و جامعه‌ای دارای عناصر ذیل است: الف. اصولی برای سازمان‌دهی؛ ب. هویت و شیوه‌های عملی که رشته‌های پیوند افراد می‌شوند و به زندگی افراد معناهایی می‌بخشند؛ پ. رابطه‌هایی با جهان بیرون و تعریف آن رابطه‌ها؛ ت. راه‌هایی برای حل مسائلی که پیش می‌آید. مهم نیست اقتدارگرایی دست‌راستی در چه ترازی سازمان یابد، مسئله این است که مدافعان آن چهار چیز را باور دارند و تبلیغ می‌کنند: الف. تصمیم‌گیری اقتدارگرایانه از بالا و اصل رهبری در مقام اصل سازماندهی؛ ب. ملت‌پرستی در مقام اصلِ هویت (یعنی اعتقاد به تفوّق و اولویت یک ملت بر دیگر انسان‌ها، خواه آن ملت بر اساس زیست‌شناسی تعریف شده باشد خواه بر اساس فرهنگ)؛ پ. برساختنِ شاکلۀ دوست/دشمن، شاکله‌ای که جهان را دوقطبی می‌کند و برای تبیین وقایع جهان استناد می‌کند به تخاصم میان ملت و گروه‌های تهدیدکنندۀ ملت (گروه‌هایی مانند مهاجران و پناهندگان و سوسیالیست‌ها و لیبرال‌ها و مارکسیست‌ها و دین‌دارانی که دین و مذهبی متفاوت با دین یا مذهب مسلط ملت دارند، و این قضیه استلزامی دارد: فاشیسم در بیشتر موارد نژادپرست و بیگانه‌هراس و سوسیالیسم‌ستیز و لیبرال‌ستیز و سامی‌ستیز و نظایر این‌هاست)؛ و ت. مردسالاری نظامی که کمال مطلوب شهروندی را در سربازان می‌جوید و ارزش‌های مردسالارانه‌ای پیش می‌نهد که به‌موجب آن‌ها به زنان باید فقط نقش‌های زیردست داد و خشونت را (از جمله سیاست‌های بگیر و ببند و جنگ‌افروزی و ارعاب) بهترین وسیله برای حل و رفع منازعات و مسائل جامعه می‌شمارد. این چهار ویژگی در واقع سرشت‌نمای اقتدارگرایی دست‌راستی‌اند.

اقتدارگرایی دست‌راستی برای حل بحران‌های سیاسی‌اقتصادی دست به دامان ایدئولوژی‌هایی می‌شود که از روان‌شناسی افراد مستضعف جامعه بهره‌ برمی‌دارند. کسانی که در عرصۀ سیاست احساس اضطراب می‌کنند رابطۀ دوپهلویی با مِهر و کین دارند. اینان به‌دنبال نظامی بدیل می‌گردند و هویتی می‌جویند که برایشان امید به ارمغان آورد و همزمان می‌خواهند خشم و بغضی را که در سینه دارند برون ریزند. چهره‌هایی چون ترامپ که در توییتر و دیگر رسانه‌های ارتباط جمعی فعالند آن اضطراب را نهادینه می‌کنند. چگونه؟ با پیش‌نهادن فرصت‌هایی برای این افراد تا به ملت و رهبر عشق بورزند و نفرت خود را از افراد یا گروه‌های بلاگردان و گناه‌خَر ابراز کنند. اقتدارگرایی دست‌راستی در تراز اضطراب‌ها و میل‌ها و هیجان‌ها و تأثرها و عاطفه‌ها و غریزه‌های فردی عمل می‌کند. غالباً نه از استدلال‌های عقلانی که از ایدئولوژی و روان‌شناسی سیاستِ مابعدالحقیقه‌گرا سود می‌جوید.

محافظه‌کاری صورتی از اقتدارگرایی دست‌راستی است که هستی و چارچوب دموکراسی را می‌پذیرد و چهار اصل اقتدارگرایی را در چارچوب جوامع دموکراتیک به‌کار می‌بندد. از ارعاب حمایت نمی‌کند اما هواخواه سیاست‌های بگیر و ببند است، یعنی سیاست‌هایی چون توقیف و حبس به‌نام نظم و قانون نه خشونتی که بی‌پرده ورای قانون است. افراط‌گرایی دست‌راستی قسمی ایدئولوژی است، جنبشی سیاسی است، نه نوعی از انواع جامعه. نشان از گرایش به پذیرفتن و به‌کار گرفتن خشونت برای مقابله با دشمنان خودساخته دارد اما حمله‌هایش عمدتاً سبک و سیاقی سیاسی دارد و از حد پاتک‌های سیاسی و شعارهای ایدئولوژیکی و وسایل ارتباطی و نمادها فراتر نمی‌رود. فاشیسم اما در تمام ترازها می‌تواند وارد عمل شود، تراز آگاهی، تراز گروه‌ها و سازمان‌ها و نهادها، و تراز کل جامعه. فاشیسم خشونت و ارعاب را به‌مثابه وسایل سیاسی سازماندهی می‌کند و نهادینه می‌سازد؛ فاشیسم صورتی ارعاب‌گرا و نابودگر از اقتدارگرایی دست‌راستی است که می‌کوشد براساس تعیین هویت دشمنانِ مردم جامعه‌ای به‌ظاهر هماهنگ و یکپارچه بسازد و آن دشمنان را قلع‌و‌قمع کند و شیوۀ عملی‌ را نهادینه سازد که بر مدار اصل رهبری و ملت‌پرستی و شاکلۀ دوست/دشمن و مردسالاری نظامی می‌گردد. فاشیسم واکنشی است به تخاصم‌ها و بحران‌های جوامع سرمایه‌سالار و جوامع طبقاتی. می‌کوشد کسانی را بسیج کند که هماره بیم دارند در سلسله‌مراتب جامعه سقوط کنند و برای بسیج ایشان وعدۀ تأسیس جامعه‌ای بهتر می‌دهند که در آن زمام امور به‌دست جمع آحاد ملت است، کالبدی جمعی که به اعضای خود سود می‌رساند و دشمنان خودساخته‌ای را که مقصر مشکلات و معضلات جامعه نمایانده می‌شوند ارعاب و حذف می‌کند. فاشیسم دشمنان خودساخته را بلاگردانِ مسائل جامعه می‌گرداند و این مسائل را منتزع از علت‌هایی می‌نمایاند که ریشه در خود نظام موجود دارند و بر طبل ملت‌پرستی می‌کوبد. به این قرار است که فاشیسم در حفظ وضع موجود در جوامع طبقاتی نقش دارد. فاشیسم حواس‌ها را از پیوند مسائل جامعه با سرمایه‌داری و مناسبات طبقاتی پرت می‌کند. نظریه‌های بورژواییِ فاشیسم غالباً نقش دوگانۀ فاشیسم را در سرمایه‌داری و جامعۀ طبقاتی نادیده می‌گیرند یا بی‌اهمیت جلوه می‌دهند یا بی‌ربط، یعنی هم نقش ایدئولوژیکی فاشیسم را در سرمایه‌داری هم وجود نطفه‌های فاشیسم را در سرمایه‌داری. در مقابل، چپ‌های سنتی و اصول‌گرا جنبه‌های دیگر فاشیسم را نادیده می‌گیرند یا دست‌کم می‌گیرند یا بی‌اهمیت جلوه می‌دهند: شاکلۀ دوست/دشمن و ملت‌پرستی و نژادپرستی و بیگانه‌هراسی و سامی‌ستیزی و قلع‌وقمع دشمنان خودساخته. چپ‌های سنتی تحلیل فاشیسم را محدود به تحلیل سرمایه‌داری می‌کنند، یعنی فاشیسم را فقط در چارچوب سرمایه‌داری در نظر می‌گیرند. مسئله این است که فاشیسم در ترازهای مختلف جامعه عمل می‌کند: در تراز افراد، گروه‌ها، نهادها و کل جامعه. فاشیسم در یکی از این ترازها خودبخود به فاشیسم در تراز بعدی راه نمی‌برد اما هر تراز بالاتر فاشیسم در گرو حضور فاشیسم در ترازهای پایین‌تر است. برای مثال، جامعه‌ای فاشیستی بر پایۀ نهادها و گروه‌ها و افراد فاشیست بنا می‌شود اما جامعۀ فاشیست چیزی بیش از حاصل جمع نهادها و گروه‌ها و افراد فاشیست است.

می‌توانیم فاشیسم را صورتی دموکراسی‌ستیز و سوسیالیسم‌ستیز و ارعاب‌گرا از ایدئولوژی و شیوۀ عمل و سازمان‌دهی گروه‌ها و نهادها و جامعه تعریف کرد که مبتنی است بر ترکیبِ الف. اصل رهبری؛ ب. ملت‌پرستی؛ پ. شاکلۀ دوست/دشمن؛ ت. مردسالاریِ نظامی (یعنی آرمانی جلوه‌دادنِ سرباز، راه و رسم مردسالاری، زیردست‌سازی زنان، جنگ و خشونت و ارعاب چونان ابزارهای سیاست) و کاربرد حربۀ ارعاب برای مقابله با دشمنان خودساخته، با هدف استقرار جامعه‌ای فاشیستی مبتنی بر کاربرد ارعاب و نهادینه‌سازیِ چهار اصل فاشیسم که می‌کوشد افرادی را بسیج کند که نگرانند مکنت و مال و منزلت و قدرت و شهرت‌شان را از کف بدهند. فاشیسم این افراد را با عطف نظر به تخاصم‌های موجود در جامعه به هواداری از خود برمی‌انگیزد و نقشی ایدئولوژیکی در جوامع سرمایه‌سالار و طبقاتی ایفا می‌کند چرا که تقصیر مصائب جامعه را به‌گردن افراد و گروه‌هایی می‌اندازد که گناه‌خر و بلاگردان نظام موجود می‌شوند و مسائل جامعه را در قالب تخاصمی میان ملت و خارجی‌ها و دشمنان ملت می‌ریزد. به این سان، فاشیسم حواس‌ها را از نقش نظام سرمایه‌داری و نظام طبقاتی در ایجاد و تشدید مسائل جامعه و از تناقض طبقاتی میان سرمایه و [نیروی] کار پرت می‌کند. فاشیسم غالباً نوعی «سرمایه‌ستیزیِ» تک‌بعدی و یک‌جانبه را ترویج می‌کند که تقصیرها را نه گناه نظام موجود که متوجه اشخاص جلوه می‌دهد و ملت را به‌صورت بت‌واره یا فتیشی سیاسی برمی‌سازد و تخاصمی بنا می‌کند میان وحدت سرمایه و کار در یک سو و در مقابلش صورت خاصی از سرمایه یا اقتصاد یا تولید یا هستی اجتماعی که دشمنِ بقای اقتصادی و سیاسی و فرهنگیِ ملت نمایانده می‌شود.

” در فاشیسم دیجیتال، فاشیست‌ها از فناوری‌های دیجیتال سود می‌جویند تا خشونت و ارعاب و جنگ را به‌مثابه وسایلی برای تأسیس جامعه‌ای فاشیستی اشاعه دهند. گناه‌خران و بلاگردانانی که از طریق ایدئولوژی ساخته و پرداخته می‌شوند و کاربران فضای مجازی به‌صورت آنلاین علیه آنان تحریک می‌شوند عموماً عبارتند از سوسیالیست‌ها و مهاجران. بلاگردانانی که ایدئولوژی فاشیستی برمی‌سازد و کاربران را به‌صورت آنلاین علیه‌شان می‌شوراند طیف وسیع‌تری را دربرمی‌گیرد: مهاجران و سوسیالیست‌ها و لیبرال‌ها و روشنفکران و کارشناسان و دموکرات‌ها ”

حال می‌خواهیم به‌اجمال دربارۀ نمونه‌هایی از رهیافت‌های نظریۀ انتقادی بحث کنیم که در پرورش برداشتی از فاشیسم که زیربنای کتاب حاضر است تأثیر تعیین‌کننده داشته‌اند.

فرانتس ل نویمان (‎1936, 35‎) از نامداران نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت، فاشیسم را به این شکل تعریف می‌کند: «دیکتاتوریِ حزب فاشیست (در آلمان، حزب ناسیونال‌سوسیالیست)، دیوان‌سالاری، ارتش و میدان‌داریِ شرکت‌های عظیم تجاری ــ دیکتاتوریِ کل مردم به قصد سازماندهی کاملِ ملت در جهت جنگ امپریالیستی». نویمان در اینجا بعضی از ویژگی‌های اصلی فاشیسم را برمی‌شمارد:

۱. فاشیسم مبتنی بر رهبریِ اقتدارگرا است؛

۲. فاشیسم ملت‌پرست است؛ این عقیده را ترویج می‌کند که «کارفرمایان و کارگران باید در هماهنگی کامل با هم کار کنند»۸، با آنکه جامعۀ طبقاتی و تقسیم کار همچنان برقرار است؛

۳. فاشیسم صورتی دیکتاتورانه از سرمایه‌داری است؛

۴. فاشیسم از وسایل نظامی‌گرانه برای رسیدن به اهداف خود سود می‌جوید (وسایلی چون جنگ و ارعاب و امپریالیسم).

یک ویژگی در تعریف نویمان از قلم افتاده است: فاشیسم از شاکلۀ دوست/دشمن بهره می‌گیرد تا دشمنان و بلاگردانان تخیلی بیافریند و به این ترتیب حواس‌ها را از ریشه‌های واقعیِ مسائل جامعه، یعنی نابرابری طبقاتی و بی‌تقارنی‌های قدرت، پرت کند.

مویش پوستون، مورخ و فیلسوف و عالم اقتصاد سیاسی، معتقد است تجزیه و تحلیل فاشیسم را نباید در تعریف آن به‌صورت ذیل خلاصه نمود: «قسمی حکومت پلیسیِ دیوان‌سالارِ ارعاب‌گرا که در خدمت منافع آنی و عاجل صاحبان سرمایۀ کلان عمل می‌کند، حکومتی مبتنی بر ساختارهای اقتدارگرایانه که خانواده را تجلیل می‌کند و از نژادپرستی چون وسیله‌ای برای انسجام بخشیدن به جامعه سود می‌جوید.» پوستون تأکید می‌کند، قلع‌وقمع دشمنان خودساخته یکی از ویژگی‌های محوری فاشیسم است. در مورد آلمان نازی، شوآ ــ پروژۀ قلع‌وقمع یهودیان که آشویتس نماد تاریخی آن شده است ــ یکی از ویژگی‌های محوری معرف آن رژیم است. «هیچ تلاشی برای تحلیل ناسیونال‌سوسیالیسم که نتواند قلع و قمع یهودیان اروپا را تبیین کندکافی و وافی به مقصود نیست.»

پوستون توجه ویژه‌ای دارد به تحلیل فاشیسمِ نازی‌ها و سامی‌ستیزی به‌مثابه آن صورتی از شاکلۀ دوست/دشمن که در فاشیسم نازی‌ها دست بالا را داشت و شوآ را به‌شکل پروژۀ ارعاب‌مدار قلع‌وقمع دشمنان ملت پدید آورد. پوستون فاشیسم نازی‌ها و آشویتس را برمبنای تحلیل هورکهایمر و آدورنو پیامد سرمایه‌داری می‌شمارد و آشویتس را کارخانۀ نفی توصیف می‌کند:

کارخانۀ سرمایه‌سالار مکانی است که در آن ارزش تولید می‌شود، تولیدی که «از بد حادثه» باید به قالب تولید اجناس مصرفی درآید. امر انضمامی به صورت حامل ضروریِ امر انتزاعی تولید می‌شود. اردوگاه‌های مرگ صورت مخوفی از چنین کارخانه‌ای نبودند. این اردوگاه‌ها را باید نفیِ گروتسک و آریایی و «سرمایه‌داری‌ستیز» آن کارخانه تلقی کرد. آشویتس کارخانه‌ای بود برای «نابودکردن ارزش»، یعنی نابودکردن تجسدهای امر انتزاعی. سازماندهی آن سازماندهی یک فرایند صنعتی اهریمنی بود که هدفش «رهانیدن» امر انضمامی از یوغ امر انتزاعی بود. گام اول زدودن جنبه‌های انسانی بود، یعنی دریدنِ «نقابِ» انسانیت و برملا کردنِ «واقعیت بالفعلِ» یهودیان ــ «موسِلمِن‌ها»۹ و سایه‌ها و رقم‌ها و رمزها و انتزاع‌ها. آن‌گاه نوبت به گام دوم رسید: ریشه‌کن‌کردنِ خصلت انتزاعی، دود کردن آن، و در جریان این کار کوشیدن برای بیرون کشیدن واپسین پسمانده‌های «ارزشی مصرفیِ» مادیِ انضمامی: پوشاک‌ها و زرها و موها و صابون.

دَنیِل وودلی، نظریه‌پرداز سیاست، نظریه‌ای انتقادی دربارۀ فاشیسم پرداخته است. بر پایۀ نوشته‌های کارل مارکس و مویش پوستون اساسی برای فهم انتقادی فاشیسم فراهم ساخته است و فاشیسم را نسخه‌ای سیاسی از مفهوم فتیشیسم یا بت‌وارگی تعبیر کرده است. وودلی فاشیسم را نوعی «ایدئولوژی پوپولیستی» می‌شمارد که «از طریق اسطوره‌پردازی دربارۀ وحدت و هویت می‌کوشد طرح یک «تقدیر مشترک غریزی» (منزلت یکپارچۀ اجتماعی) میان گروه‌های بورژوا و پرولترشدۀ جامعه بریزد و واقعیت تمایز اجتماعی را در جوامع تفکیک‌شدۀ طبقاتی حذف کند. وودلی در این زمینه می‌نویسد: «کارکرد اجتماعی فاشیسم عبارت است از آفریدن نوعی وحدت نیروهای اجتماعی که طبقات ذی‌نفعِ مالک و رأی‌دهندگان قشر پایینِ طبقۀ متوسط و افراد فرودست جامعه را به‌صورت کلی یکپارچه درمی‌آورد.»

هدف فاشیسم آفریدن الگوی خاصی از جامعه است:

خود فاشیسم را باید کالایی سیاسی تلقی کرد: فاشیسم صرفاً راهبردی واکنشی نیست که بر اساس ذهنیات و عقاید افراد ساخته و پرداخته شده باشد ــ کوشش مذبوحانۀ افرادی که به‌صورت اتم‌های جدا از هم درآمده‌اند برای غلبه بر سرخوردگی‌ها و اصالت‌باختگی‌های دنیای مدرن ــ بلکه ابداعی زیباشناختی است که ورای الگوهای موجود تفکیک جامعه و تولید فاعلان سیاسی می‌رود تا روایت‌های جاافتاده از تاریخ و پیشرفت را بر هم زند. [فاشیسم عبارت است از] بت‌واره‌سازیِ هویت‌های جماعت‌بنیادی که بر ماهیت حقیقیِ کالا به‌مثابه راه و رسم ساختاریافته‌ای اجتماعی سرپوش می‌گذارند و بر شکاف میان خاص‌بودگیِ ملت‌دولت (به‌مثابه شبکۀ پیوندهندۀ فرهنگ و قدرت) و عقلانی‌نماییِ مدارهای سرمایه پل می‌زنند».

دو. فاشیسم دیجیتال چیست؟

فاشیسم دیجیتال نه‌تنها به اشاعۀ آنلاینِ فاشیسم که به استفادۀ گروه‌ها و افراد فاشیست از فناوری‌های دیجیتال به‌عنوان وسیلۀ اطلاع‌رسانی و برقرارکردن ارتباط و سازماندهی اطلاق می‌شود. فاشیسم صورت ارعاب‌گرای خاصی از اقتدارگرایی دست‌راستی است که هدفش قلع‌وقمع دشمنانِ شناسایی‌شده با استفاده از خشونت و ارعاب و جنگ است.

فاشیسم دیجیتال یعنی فاشیست‌ها از فناوری‌های دیجیتال مانند رایانه‌ها و اینترنت و گوشی‌های همراه و نرم‌افزارهای کاربردی و رسانه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند تا الف. راه‌هایی برای برقراری ارتباط بین همدیگر بیابند و از این طریق سازماندهیِ روال‌های فاشیستی را هماهنگ سازند و ب. راه‌هایی برای برقراری ارتباط با عامۀ مردم بیابند و از این طریق به اشاعۀ ارکان فاشیسم پردازند، یعنی اصل رهبری و ملت‌پرستی و کاربرد شاکلۀ دوست/دشمن و تهدید مخالفان به اِعمال خشونت و همچنین ترویج خشونت و نظامی‌گری و ارعاب و جنگ و سیاست‌های بگیر و ببند به‌نام حفظ نظم و قانون و قلع و قمعِ دشمنان و بلاگردانانِ خودساخته به هوای یافتن پیروان و بسیج کردن حامیان و ارعاب دشمنان خودساخته.

در فاشیسم دیجیتال، فاشیست‌ها از فناوری‌های دیجیتال سود می‌جویند تا خشونت و ارعاب و جنگ را به‌مثابه وسایلی برای تأسیس جامعه‌ای فاشیستی اشاعه دهند. گناه‌خران و بلاگردانانی که از طریق ایدئولوژی ساخته و پرداخته می‌شوند و کاربران فضای مجازی به‌صورت آنلاین علیه آنان تحریک می‌شوند عموماً عبارتند از سوسیالیست‌ها و مهاجران. بلاگردانانی که ایدئولوژی فاشیستی برمی‌سازد و کاربران را به‌صورت آنلاین علیه‌شان می‌شوراند طیف وسیع‌تری را دربرمی‌گیرد: مهاجران و سوسیالیست‌ها و لیبرال‌ها و روشنفکران و کارشناسان و دموکرات‌ها.

فاشیست‌های دیجیتالی برای دستیابی به هدف‌شان، یعنی تأسیس جامعۀ فاشیستی، از فناوری‌های دیجیتال و ویژگی‌های آن فناوری‌ها بهره برمی‌دارند. و این فهرستی از پاره‌ای ویژگی‌های کلیدیِ فاشیسم دیجیتال:

هم‌گرایی فاشیستی

فناوری‌های شبکۀ رایانه‌ای امکان هم‌گراییِ یک ــ به ــ یک و هم‌گرایی فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی و تولیدی را در یک بُن‌سازۀ [= پلتفرم] دیجیتال واحد فراهم می‌سازند. در نتیجه، ارتباطات دیجیتالی فاشیست‌ها مبتنی است بر صورت‌های هم‌گرای ارتباط و هم‌گرایی فعالیت‌ها. هم‌گرایی نقش‌های اجتماعی و رسانه‌های اجتماعی به گسترش ایدئولوژی فاشیسم در فضای اینترنت کمک می‌کند.

فاشیسمِ تولیدیِ کاربران و توصرفِ۱۰ فاشیستی

رایانه‌های شبکه‌ای صرفاً فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی نیستند بلکه همچنین وسایل تولید به‌شمار می‌آیند. رایانه وسیله‌ای است برای برقرارکردن ارتباط و وسیله‌ای است برای تولید؛ رایانه به مصرف‌کنندگان اطلاعات امکان می‌دهد که تولیدکنندۀ اطلاعات شوند، یا «توصرف‌کننده» ‏(مصرفِ مولّد) شوند، و حاصل این روند ظهور محتواهای تولیدیِ کاربران در فضای اینترنت است. فاشیسم دیجیتال از این قابلیت‌های دیجیتال بهره‌برداری می‌کند هم در قالب محتواهای فاشیستیِ تولیدشده به‌دست کاربران هم در قالب توصرف‌کنندگان فاشیست فعال در پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی.

فاشیسم تعاملی و چندرسانه‌ای

اینترنت ماهیتی تعاملی و چندرسانه‌ای دارد: کاربران می‌توانند جایگاه برنامه‌های اینترنتی را تغییر دهند، هم با واردکردن دستورها هم با جست‌وجو در قالب‌های منفرد از طریق متن‌ها و تصویرها و صوت‌ها و ویدیوها و پویانمایی‌های دیجیتال. فاشیسم دیجیتال از قابلیت‌های تعاملی و چندرسانه‌ایِ شبکۀ رایانه‌ها بهره‌برداری می‌کند.

فاشیسمِ ابرمتنیِ شبکه‌ای

وب [که در فارسی به «تارِ جهان‌گستر» تعبیر می‌شود] به شبکه‌ای از متن‌ها و سایت‌ها و پلتفرم‌های به‌هم‌متصلِ آنلاین اطلاق می‌شود. فاشیسم دیجیتال از این خصلت شبکه‌ایِ وبِ جهانی (www) استفاده می‌کند، به‌قسمی‌که در فضای اینترنت شاهد ظهور شبکه‌ها و پلتفرم‌ها و جماعت‌های فاشیستی بوده‌ایم. رسانه‌های اجتماعی و ایدئولوژی و روال‌های عمل فاشیستی در وب‌سایت‌ها و پلتفرم‌های میدان‌دار اینترنت گسترش می‌یابند.

تشریک مساعیِ فاشیستی

رایانۀ شبکه‌ای زمینه را مهیای تشریک مساعی آنلاین می‌کند. فاشیسم دیجیتال از توان‌های بالقوۀ تعاون و تشریک مساعی در فضای اینترنت بهره برمی‌دارد و در نتیجه فاشیست‌ها می‌توانند در جهت تأسیس جوامع فاشیستی همکاری کنند.

جنجالی‌سازیِ فاشیستیِ اخبار و اطلاعات

اینترنت زمینه را مهیای ترکیب اطلاعاتی می‌کند که بافت ندارند (بافت‌زدایی یا جداکردنِ اطلاعات از بافت یا سیاق‌شان). اینترنت مرزهای میان واقعی و مجازی، واقعیت و خیال، حقیقت و ایدئولوژی، را کمرنگ بلکه محو می‌گرداند. ارتباطات رایانه‌ای به‌یاری جریان‌های پرشتابِ مقادیر وسیع اطلاعات عمل می‌کنند. منطق جنجالی‌سازیِ اخبار (tabloidisation) منطقی است که اینترنت را در قالب تولید و توزیع و مصرفِ شتاب‌گرفتۀ اطلاعاتی غالباً بی‌مایه و جنجال‌برانگیز شکل می‌دهد. فاشیسم دیجیتال از جنجالی‌سازی اخبار در اینترنت استفاده می‌کند تا اخبار جعلی و فرهنگِ مابعدالحقیقتی و سیاست الگوریتمی و حبابِ فیلتری [یا «قاب ایدئولوژیکی»] را بگستراند.

نظارت فاشیستی

در فضای اینترنت، اطلاعات خصوصی و شبه‌عمومی و عمومی به هم می‌گرایند. این یعنی فاشیست‌ها از یک سو قادر می‌شوند داده‌های خصوصی و شبه‌عمومی و عمومیِ مربوط به دشمنان‎شان را که از طریق اینترنت وارد روال‌های عمل‌شان می‌شوند گرد آورند. از سوی دیگر، اینترنت این امکان را هم پدید می‌آورد که فعالیت‌های فاشیستی را به‌صورت آنلاین ردگیری کرد و مستند ساخت و دنبال کرد. نظارت فاشیستی تیغی دودم است: نظارت بر فاشیست‌ها به‌صورت آنلاین و نظارت فاشیست‌ها بر فعالیت‌های آنلاین.

” در فضای اینترنت، اطلاعات خصوصی و شبه‌عمومی و عمومی به هم می‌گرایند. این یعنی فاشیست‌ها از یک سو قادر می‌شوند داده‌های خصوصی و شبه‌عمومی و عمومیِ مربوط به دشمنان‎شان را که از طریق اینترنت وارد روال‌های عمل‌شان می‌شوند گرد آورند. از سوی دیگر، اینترنت این امکان را هم پدید می‌آورد که فعالیت‌های فاشیستی را به‌صورت آنلاین ردگیری کرد و مستند ساخت و دنبال کرد. نظارت فاشیستی تیغی دودم است: نظارت بر فاشیست‌ها به‌صورت آنلاین و نظارت فاشیست‌ها بر فعالیت‌های آنلاین ”

گاشپار میکلوش تاماش، فیلسوف آنارکوسندیکالیستِ مارکسیست مجارستانی، می‌گوید فاشیسم به نازی‌فاشیسمِ آلمانی محدود نمی‌شود که دولت نازی را در فاصلۀ ۱۹۳۳ و ۱۹۴۵ سازمان بخشید. به فاشیسم ایتالیایی (۱۹۲۲ــ۱۹۴۳) هم محدود نمی‌شود. فاشیسم در طول تاریخ تغییر می‌کند. او فاشیسم معاصر را «پُست‌فاشیسم» می‌خواند و مرادش از این اصطلاح «دسته‌ای از سیاست‌ها و روال‌ها و راهکارها و ایدئولوژی‌ها» است که صورت غیر کلاسیکی از فاشیسم را تشکیل می‌دهند که وجوه اشتراکی با فاشیسم کلاسیک دارد، اشتراک از جهت «خصومت با شهروندیِ شاملِ همگان» و مرزکشی‌های ملت/دشمنان و شهروندان/ناشهروندان (یا به‌تعبیری خودی‌ها/غیرخودی‌ها). «پست‌فاشیسم نیازی به گروه‌های ضربت و دیکتاتورها ندارد. […] تقسیم اجتماع مدنی و انسانی به دو پارۀ جدا از هم: این است فاشیسم». پست‌فاشیسم از «تعلیقِ حقوق مدنی و انسانیِ» دشمنان خودساخته دفاع می‌کند. تاماش از مقولۀ دولت دوگانۀ ارنست فرنکل استفاده می‌کند: یک جزء دولت، یعنی دولتِ هنجاری، حقوق شهروندان قانونی را تعریف و تضمین می‌کند؛ و جزء دیگر دولتِ مطلق‌العنان (یعنی دولتِ با اختیارات ویژه)۱۱ است که تبعیض می‌گذارد و بر کسانی که ناشهروند و دشمنان دولت تعریف می‌شوند ستم می‌کند و ایشان را حاشیه‌نشین می‌سازد. «منظور ما از دولتِ مطلق‌العنان قسمی نظام حکمرانی است که با خودسری و خشونتِ بی حد و مرز، آن‌هم بدون هیچ پشتوانۀ قانونی، عمل می‌کند و منظورمان از دولت هنجاری قوه‌ای اجرایی است برخوردار از توانایی‌های پیچیده برای محافظت از نظم قانونی که در مقررات [قوۀ مقننه] و احکام دادگاه‌ها [قوۀ قضائیه] و فعالیت‌های عوامل اجرایی [قوۀ مجریه] نمود می‌یابد.»

پست‌فاشیسم از تمام وسایل لازم برای نابود کردن دشمنان خودساخته استفاده می‌کند. از هر وسیله‌ای سود می‌جوید تا آنان را بلاگردان جامعه جلوه دهد. از تمام وسایل لازم بهره می‌گیرد تا ایشان را علت‌العلل مسائل جامعه بنمایاند و به ایشان حمله کند. و همۀ این کارها برای پرت‌کردن حواس‌ها از علت‌های مادیِ واقعیِ این مسئله‌ها. فاشیسم کلاسیک در بستر بحران سرمایه‌داریِ انحصاریِ دولتی و صنعتی و مالی و رانتی عمل می‌کرد. فاشیسم معاصر در بستر بحران سرمایه‌داریِ نولیبرال دیجیتالیِ رانتی عمل کرده است. فاشیسم کلاسیک از گروه‌های ضربت و رسانه‌هایی استفاده می‌کرد که در انحصار و قبضۀ دولت بودند (مانند فُلکس‌اِمپفِنگِر۱۲). فاشیسم معاصر از وسایل مختلفی برای حمله به دشمنان خودساخته بهره می‌گیرد، از جمله اوباش مجازی [که در انگلیسی به «ارتش‌های ترول‌ها» شهره دارند، «ترول‌ها» موجوداتی خیالی در اسطوره‌های اسکاندیناوی بودند] و رسانه‌های اجتماعی. فاشیسم کلاسیک سازماندهیِ سفت و سختی از بالا به پایین مبتنی بر اصل رهبری داشت. فاشیسم معاصر رهبر را صورتی بت‌واره می‌بخشد و در اغلب موارد رهبری فاشیستی را با سازماندهی نامتمرکزِ شبکه‌ای ترکیب می‌کند. فاشیسم کلاسیک علناً مخالف دموکراسی بود. فاشیسم معاصر در اغلب موارد نقاب دموکراسی به چهره می‌زند و ادعای دموکراتیک بودن می‌کند. فاشیسم کلاسیک دشمن را در درجۀ اول بر حسب نژاد و زیست‌شناسی تعریف می‌کرد اما فاشیسم معاصر دشمن را بیشتر بر اساس فرهنگ و دین معرفی می‌کند.

هم فاشیسم کلاسیک هم فاشیسم معاصر انواع و اقسام نظریۀ توطئه دربارۀ دشمنانی خیالی برمی‌سازند که به‌گفتۀ فاشیست‌ها بر جهان فرمان می‌رانند، نظریه‌هایی دربارۀ اتحاد سوسیالیست‌ها و لیبرال‌ها و کارشناسان و اقلیت‌ها (یهودیان و مهاجران و پناهندگان و رنگین‌پوستان و مسلمانان و غیره). فاشیسم کلاسیک در اغلب موارد به این اتحاد کذایی رنگ نژادی می‌داد اما فاشیسم معاصر تعبیر دیگری از چنین اتحادی دارد. فاشیست‌های معاصر از اتحاد «جهان‌گستران» و «نخبگان کلان‌شهرها» و «مصلحت‌اندیشی» و «مارکسیسمِ فرهنگی» و چه و چه سخن می‌گویند. فاشیسم کلاسیک بر اساس سازماندهی مرکزیِ تبلیغات و دروغ‌هایی عمل می‌کرد که برای اشاعۀ آن‌ها از مطبوعات و رسانه‌های سمعی‌ و بصری و گردهمایی‌های وسیع استفاده می‌کرد. فاشیسم معاصر هم از تبلیغات و حربۀ دروغ‌پراکنی بهره برمی‌دارد اما دستگاه ایدئولوژیکیِ مرکزی را با سازماندهیِ مابعدالحقیقۀ تولیدیِ کاربران و خبرهای جعلی تولیدیِ کاربران و حباب‌های فیلتری ترکیب می‌کند، یعنی با همۀ ترفندهایی که ایدئولوژی فاشیسم را می‌پراکنند. فاشیسم کلاسیک و فاشیسم معاصر، هر دو، با ترکیب عواطف بشری و ایدئولوژی می‌کوشند آگاهی آدم‌ها را به‌دام اندازند.

فاشیسم و اقتدارگرایی دست‌راستی مستلزم درجۀ بالایی از دوقطبی‌سازی‌اند. مشکل بتوان کسانی را که به نژادپرستی و ملت‌پرستی و اقتدارگرایی ایمان دارند از مسائل و مشکلاتی که این جهان‌بینی‌ها در بر دارند آگاه کرد. هر کار کنیم متقاعد نمی‌شوند. مباحثۀ عقلانی خیلی وقت‌ها ممکن نیست و اینان روی خوش به آن نشان نمی‌دهند. در دراز مدت، فقط جامعه‌ای که برابری را تقویت می‌کند و بر استثمار و سلطه غلبه می‌کند می‌تواند ریشه‌های فاشیسم را بخشکاند. در کوتاه‌مدت، فقط با اصلاح‌هایی که ثروت و قدرت را بازتوزیع می‌کنند در کنار تلاش برای ارتقای سطح عمومی آموزش و نقد و واسازیِ خبرهای دروغ و فرهنگ مابعدالحقیقه و ایدئولوژی می‌توان فاشیسم را در کل و فاشیسم دیجیتال را تضعیف کرد. وسایل دیجیتالیِ برقراریِ ارتباطات و تولید و نشر اطلاعات صرفاً نه ابزارهایی در خدمتِ اشاعۀ ایدئولوژی فاشیسم بلکه در ضمن ابزارهایی برای به‌چالش کشیدنِ ایدئولوژی فاشیسم‌اند.

منبع:

Fuchs, Christian. Digital Fascism: Media, Communication and Society Volume Four. Routledge, 2022. Pp 307- 323

پی‌نوشت‌ها:

۱. Postone, Moishe. 1980. “Anti-Semitism and National Socialism: Notes on the German Reaction to “Holocaust”.” New German Critique 19 (1). p 98.

2. Ibid. p 115.

3. Goebbels, Josef. 1925. The Little ABC of National Socialists. Online version.

4. Hitler, Adolf. 1941. Mein Kampf. New York: Reynal & Hitchcock. p 278.

5. Postone, Moishe. 1980. “Anti-Semitism and National Socialism: Notes on the German Reaction to “Holocaust”.” New German Critique 19 (1). p 112.

۶. «ناسیونالیسم» ازجمله واژگان رایج در گفتار عمومی است که هم کارکرد دشنام دارد و هم به تمجید بر زبان می‌رود. بسته به جایگاه ‏و موضعی که «ناسیونالیسم» را به کار می‌برد معانی و مصادیق متضادی بر این واژه حمل می‌شود، چندان که ناسیونالیسم را در فهم ‏عرفی معادل نژادپرستی و وطن‌‌پرستی هم می‌گیرند. اگر از ناسیونالیسم‌های آزادی‌خواه یا آزادی‌بخش بگذریم که معمولاً معطوف ‏است به استقلال ملت یا مردمانی از سلطۀ استعمار و نیروی متجاوز خارجی، نظیر آنچه در الجزایر یا در دولت محمد مصدق تجربه ‏شد، یکی از معانی ناسیونالیسم با نوعی سلطه‌جویی عجین است که ضمن تولید یک ایدئولوژی سیاسی، از برخی ویژگی‌های ملی یک ‏ملت به گزافه ستایش می‌کند و تا آنجا پیش می‌رود که آن ملت را بر ملت‌های دیگر برتر می‌پندارد و در نهایت رسالتی جهانی برای ‏خود تصور می‌کند. از این‌رو، چه‌بسا در این مقاله «ملت‌پرستی» ترجمه‌ای دقیق‌تر از واژه «ناسیونالیسم» در فارسی باشد. در این حالت ارزیابی فاصله ‏میان تصویری که ملتی در ذهن خود از ویژگی‌ها و تاریخ خود و ملتی دیگر می‌سازد، آن‌هم تصاویری که اغلب نادرست‌اند، با ‏واقعیت بسیار مهم است. چرا که این تصویر بر واکنش‌های سیاسی عموم مردم تأثیر مستقیم دارد. بنابراین ظرف مفهومی ناسیونالیسم با ‏این تعاریف کلی ساخته می‌شود. اما وقتی ناسیونالیسم در کنار یک صفت قرار می‌گیرد، به ناسیونالیسم‌های مختلف در یک زمین ‏گسترده واحد شکل می‌دهد. صفتی که دنبال ناسیونالیسم می‌آید مظروف آن و وجه تمییز ناسیونالیسم‌ها از یکدیگر است: مثل ‌‏«ناسیونالیسم ایرانی» که با ناسیونالیسم ایتالیایی، فرانسوی، بریتانیایی متفاوت است. م

7. Thompson, Willie. 2011. Ideologies in the Age of Extremes. Liberalism, Conservatism, Communism, Fascism 1941–91. London: Pluto Press. p 88

8. Neumann, Franz L. 1936. The Governance of the Rule of Law. An Investigation into the Relationship Between the Political Theories, the Legal System; and the Social Background in the Competitive Society. Dissertation. London: London School of Economics. p 36.

9. ‏همان «مسلمان» که اصطلاح لوتَریِ رایج میان یهودیانِ اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها بود برای اشاره به آنانی که از فرط گرسنگی و ‏رمق‌باختگی تسلیم مرگ قریب‌الوقوع خویش می‌شدند. م

10. اصطلاح «‏prosumption‏» را نخستین‌بار آلوین تافلر (۱۹۸۰) مطرح کرد، چمدان‌واژه‌ای مرکب از «production» (تولید) و «consumption» (مصرف) به‌معنای مصرف مولد ‏یا تولید/مصرف. این اصطلاح اشاره دارد به تولید و مصرف توأمان. معمولاً در مطالعات انتقادی رسانه‌ کاربران اینترنت و رسانه‌های اجتماعی را توصرف‌کننده یا ‏مصرف‌کننده مولد یا تولید/مصرف‌کننده معرفی می‌کنند چون این کاربران همزمان هم تولیدکننده‌ محتوا هستند هم مصرف‌کننده آن. م‏

11. مفهوم «اختیار ویژه» (‏prerogative‏) را جان لاک در دو رساله دربارۀ حکومت مطرح می‌کند [در فارسی با عنوان رساله‌ای ‏درباره حکومت با ترجمۀ حمید عضدانلو (نشر نی)]. لاک بر این باور است که «وقتی قوای مجریه و مقننه در دستان جداگانه باشند ‏صلاح جامعه ایجاب می‌کند قدرت تصمیم‌گیری در مورد برخی امور به دست کسی سپرده شود که دارای قدرت اجرایی است». ‏دولتِ مطلق‌العنان این «اختیار ویژه» را دارد. اختیار ویژه «یعنی قدرت قو‌ۀ مجریه برای لغو یا تعلیق قانون یا عمل کردن بدون توجه به ‏قانون. […] حاکمیت در لیبرا ل‌دموکراسی می‌تواند سیمایی دوگانه داشته باشد: یکی مشروعیت، قانون و انتخابات معمولی و دیگری ‏عمل یا تصمیم‌گرایی دولتی. آنچه در لیبرا ل‌دموکراسی‌ها دولت نامیده می‌شود هر دو سیما را دارد و به همین دلیل لاک قوای دولت ‏را از هم تفکیک کرد، ولی «اختیار ویژه» (حاکمیت دولت) را قدرتی تعریف کرد که می‌تواند قدرت قانونی (حاکمیت مردم) را معلق ‏یا ملغی کند. لاک برای کاستن از زمختی این حرکت گفت قدرت اختیار ویژه «چیزی نیست جز قدرتی که بدون حکم قانونی در راه ‏خیر و صلاح عمومی اعمال شود»، با این‌حال نیک می‌دانست که این قدرت به‌نحوی منحصربه‌فرد مستعد آن است که عنانش از کف ‏برود. به‌نظر لاک افراط در استفاده از همین اختیار ویژه تنها توجیهی است که به مردم اجازه می‌دهد از حق انقلاب استفاده کنند. از ‏این مهم‌تر مادامی که مردم با اعطای اختیار ویژه به قوۀ مجریه اجازه می‌دهند که قدرت قانونی خودشان معلق شود، حاکمیت خودشان ‏را به نام محافظت از خویش یا نیازهاشان معلق می‌کنند» ــ دولت و دیوار: افول حاکمیت، وندی براون، ترجمۀ سهند ستاری، نشر ‏مرکز، صص ۵۰ ــ ۵۲ . م‏

12. این لغت (‏Volksempfänger‏) در آلمانی به‌معنای «گیرندۀ خلق» است، گیرنده به‌مفهومی که در ترکیب گیرندۀ رادیو و ‏تلویزیون به‌کار می‌رود. به مجموعه‌ای از گیرنده‌های رادیو اطلاق می‌شد که مهندس آلمانی، اُتو گریسینگ، به‌درخواست یوزف ‏گوبلز، وزیر تبلیغات آلمان نازی، طراحی کرده بود.‏ م


کریستین فوکس

مترجم: صالح نجفی

مبدأ: bazkhord.org/5705