«نگاهی آنارشیستی به مصدق؛تحلیلی از شخصیت وی در نگاه ما، و قیام ۳۰ تیر به علاوه خیانت روحانیت»
تحلیل تاریخی – سیاسی
در سرزمینی که قدرت همواره از بالا فرو میریزد، و مردمانش را به رعیت و امت تقلیل میدهد، هر تلاشی برای بازپسگیری حق حاکمیت، سرکوب میشود؛ نه فقط با گلوله، که با تزویر. قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را باید از همین زاویه دید: نه صرفا نزاعی سیاسی میان دو جناح، بلکه لحظهای کوتاه از بیداری اجتماعی، که دیر نپایید، چون بازیگران آن هنوز درون همان دستگاه قدرت بودند نه بیرون از آن.
مصدق؛ لیبرال_سوسیال قانونی بود که در آستانه انقلاب اجتماعی قرار گرفت!
دکتر محمد مصدق، برخلاف روایتهای رسمی جمهوری اسلامی، نه «ضد استکبار» دینی بود، نه مدافع «اسلام سیاسی»، بلکه یک ملیگرای لیبرال_سوسیال، مشروطهخواه و حقوقدانِ پرورشیافته در سنت سکولار غربی بود.
برنامههای او، بهویژه ملیکردن نفت، بیشتر با هدف استقلال اقتصادی از امپریالیسم و تقویت نهادهای حقوقی در برابر سلطنت شکل گرفت تا ایجاد تغییرات ریشهای در ساختار قدرت. اما خواستههای مردم بهخصوص در جنبشهای مردمی و خیابانی ۳۰ تیر، فراتر از آن بود که در چارچوب قانون اساسی مشروطه یا محدودیتهای اخلاقی پارلمان جا بگیرد.
در واقع، نیروهایی که در ۳۰ تیر به خیابان آمدند، از بازاریان گرفته تا کارگران و روشنفکران، دیگر فقط خواهان بازگشت مصدق به نخستوزیری نبودند؛ آنها به دنبال پایانبخشیدن به تمام ساختارهای اقتدارگرایی، چه سلطنت مطلقه، چه ارتش، و حتی روحانیت سنتی بودند(بماند که بخشی از همین روحانیون و اوباششان،چونان موشان کور و روبهانی حیلت ساز در حاشیه کار به دنبال فرصت طلبی بودند)
و این، دقیقا همان لحظهای بود که نیروهای انقلابی از نمایندگان قانونی جلو زدند. و همینجا بود که ترس آغاز شد: ترس طبقات متوسط، ترس روحانیت، ترس سرمایهداران، و حتی ترس بخشی از جبهه ملی.
اینها از یک انقلاب اجتماعی میترسیدند. و تاریخ، از همین نقطه، دوباره در جهت عکس چرخید.
قیام ۳۰ تیر؛ پیروزی زودگذر که پیرو آن، شکستی نهادینه بود.
۳۰ تیر، با خون مردم به ثمر رسید همان مردمی که با سینهی باز به خیابان آمدند، تانکها را متوقف کردند و به قیمت جان دولت ملی را بازگرداندند.
اما این تنها یک پیروزی کوتاه بود
چرا؟
چون ساختار قدرت، حتی پس از بازگشت مصدق، همان بود: مونارشی جریان داشت نه مشروطه کلاسیک، ارتش دست نخورده بود، و مهمتر از همه، روحانیت سنتی آن شریک خاموش قدرت هنوز حضور داشت.
هیچیک از نهادهای سلطه واقعی، دچار فروپاشی نشدند. و این، همان چیزی است که یک آنارشیست همیشه بر آن تأکید میکند: تغییر دولت، تا زمانی که ساختار قدرت باقی است نهتنها بیفایده که خطرناک است.
چرا که باعث توهم تغییر میشود.
مصدق، در برابر روحانیون مماشات کرد؛ حتی با آیتالله کاشانی، که ابتدا حامی بود، بعد به یکی از مهرههای خیانت تبدیل شد. مصدق نخواست یا نتوانست نهاد دین را از سیاست جدا کند. و همین مماشات، بهایش را در کمتر از دو سال پرداخت: ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
در زمانش مفصل وارسی می کنیم، اما مجمل بگویم: ۲۸ مرداد؛ کودتا از بیرون، خیانت از درون بود.
داستان کودتای ۲۸ مرداد را عموما با نام سیا و MI6 میشناسیم، اما آنچه کمتر گفته میشود، نقش نیروهای داخلی است: بازار، سلطنتطلبان، بخشهایی از ارتش، و شاید مهمتر از همه روحانیت.
شیادی به نام آیتالله کاشانی که” انصافا لقب چرکینی چون آیت الله شایسته او و همتایانش است!”
پیشتر متحد مصدق بود، اما وقتی مصدق مقابل زیاده خواهی هایش ایستاد، در نامهای علنی به او حمله کرد و عملا زمینهساز مشروعیت دینی کودتا شد. روحانیت سنتی از مصدق به دلیل سکولاریسم، لیبرالیسم، و حتی نگاه اصلاحطلبانهاش دلخوشی نداشت.
آنها ترجیح میدادند شاه در قدرت باشد تا یک دولت سکولار مردمی که به تدریج میتوانست نهاد دین را از عرصه عمومی براند.
و آنچه اتفاق افتاد، دقیقا همین بود: خیانت از درون، کودتا از بیرون، و شکست یک جنبش ملی.
و همان شد که از کاشانی تا خمینی؛ چرخش قدرت در عبای دین گندیده شد.
پس از کودتا، و بهویژه در دهه ۵۰، نیروهای چپ و ملی بهشدت سرکوب شدند، اما روحانیت که تا حد زیادی در خدمت بقای نظم پوشالی اجتماعی بود در سایه رشد کرد.
در نهایت، در انقلاب ۵۷، آن نیرویی که در ۳۰ تیر فقط یکی از گروههای شریک بود، حالا با تکیه بر تودههای مذهبی و شبکه سنتی مساجد، تمام قدرت را بلعید.
اینجا خیانت نهایی رخ داد: آنچه در ۳۰ تیر به خون مردم به دست آمده بود، در ۵۷ بهنام مردم، اما به نفع روحانیت تصاحب شد. خمینی، وارث کاشانی شد. ولی برخلاف مصدق که در برابر قدرت مطلقه ایستاد، روحانیت خودش سلطنتی دینی برپا کرد،با عبایی سیاهتر و قدرتی مطلقتر.
جمهوری اسلامی، فرزند مشروع همان روند تاریخی است: سرکوب قیام مردمی، نابودی ساختارهای مشارکت دموکراتیک، و تسلط نهادی که قدرت را نه از مردم، که از «فقه» میگیرد.
از منظر آنارشیسم، ۳۰ تیر یک نقطهی شکاف بود: جایی که مردم توانستند قدرت را برای لحظهای از بالا به پایین بیاورند. اما چون این قدرت به دولت بازگردانده شد (نه به شوراها، نه به انجمنها، نه به خودسازمانیافتگی مردمی)، همان دولت سرانجام در کام ساختار قدرت فرو رفت.
دولتها، حتی اگر ملی باشند، بدون از بینبردن ساختار سلطه فقط جابهجایی مدیرانند.
مصدق، اصلاح گری شریف پاک نیت بود، و با اقداماتی همچون:
ملی کردن صنعت نفت،تقویت نهاد قانون ،محدود کردن قدرت شاه،حمایت از آزادی مطبوعات و احزاب،پرهیز از خشونت سازمانیافته
گرچه ار نگاه آنارشیستی ما، این دستاوردها ممکن است کافی نباشند چون همچنان در چارچوب ساختار دولت و قدرت متمرکز قرار دارند.
اما در بافت تاریخی ایران گامهایی واقعی در مسیر کاهش سلطه، تقویت مشارکت، و مقابله با اقتدار سنتی بودند.
ولی علی رغم تمام تفاسیر بالا، متاسفانه در زمین قدرت بازی کرد،اعتماد های نا به جایی روا داشت.
و روحانیت، که همواره نمایندهی سنت و نظم پر کِرمِ ارتجاعی بود، در لحظهی مناسب، با قدرت سازش کرد و بعد آن را بلعید.
امروز، اگر از ۳۰ تیر یاد میکنیم، نباید صرفا به دنبال بازسازی دولت مصدق باشیم؛ بلکه باید از دل آن قیام، رویای خودسازمانیافتگی را بیرون بکشیم: شورایی، غیردولتی، و بینیاز از روحانیت، سلطنت، یا حتی پارلمان.
تنها چنین یادآوریای، میتواند آن خونها را از بایگانی تاریخ و بایکوت های اسلامی و فاشیستی نجات دهد.
Rebellion(m.n)