وقتی انسان در برابر آسمان ایستاد و گفت: «خدایی نیست»، تازه نیمی از کار را انجام داده بود. آتئیسم زنجیرهای نامرئی متافیزیک را برید، اما هنوز زنجیرهای محسوس قدرت بر گردن باقی مانده بود. دین، در سطح نظری، اقتدار آسمانی را توجیه میکرد؛ و دولت، در سطح مادی، اقتدار زمینی را. هر دو یک ریشه داشتند: نیاز به فرمانبرداری از چیزی برتر از انسان.
آتئیسم، اعتراض آگاهی است به خدایان ذهنی.
آنارشیسم، اعتراض ماده است به خدایان عینی.
کسی که به خدا باور ندارد، اما به دولت، سرمایه یا قانون به مثابه نیروهای مقدس تن میدهد، تنها نیمهی راه را رفته است. آتئیسم بدون آنارشیسم، مانند شکستن بتهای سنگی است در حالی که بتهای آهنین هنوز بر زندگی فرمان میرانند.
از اینرو میتوان گفت:
آتئیسم سلب نظری است؛ آنارشیسم تحقق عملی همان سلب.
آتئیسم نفی امر متعالی است؛ آنارشیسم نفی نهادهایی است که جای همان امر متعالی را بر زمین گرفتهاند.
آتئیسم به انسان میگوید: خودت باش؛ آنارشیسم میافزاید: خودت را آزاد کن.
مسیحیت به انسان میگوید: خدا پدر توست.
اسلام می گوید:محمد و علی مالکین تام تو هستند.
دولت میگوید: حاکم سرپرست توست. سرمایه میگوید: بازار تقدیر توست.
آنارشیسم این زنجیرهای مادی را میشکند، همانطور که آتئیسم زنجیرهای ذهنی را شکست.
به همین دلیل است که باکونین میگفت: «اگر خدا وجود داشت، باید او را نابود کرد.» چرا؟ چون وجود خدا، به معنای پذیرش اقتداری مطلق، همان منطقی است که دولت را توجیه میکند. در اینجا، آنارشیسم تنها ادامهی مادی و زمینیِ آتئیسم است؛ پلی از نفی آسمان به نفی زمین.
پس اگر آتئیسم، آزادی اندیشه را بنیان میگذارد، آنارشیسم آزادی زندگی را بنا میکند. و این دو جداییناپذیرند: یکی بدون دیگری نیمهکاره است. آتئیسمی که به دولت ایمان دارد، تناقض است. آنارشیسمی که به خدا ایمان دارد، ناقص است.
Rebellion(m.n)